تا حالا شده به زور کسی شما را پای تلویزیون به تماشای تبلیغ بنشاند؛ آن هم نه 5 دقیقه، 10 دقیقه و 15 دقیقه، بلکه حدود 20 دقیقه؟ وضعیت وقتی دردناکتر میشود که تبلیغهای پخش شده نه تنها هیچ جاذبهای ندارد، بلکه بهشدت تکراری، بیمزه و خستهکننده است.
سکانس اول
با آمدن یک فیلم طنز به بازار شبکه نمایش خانگی که نوروز امسال روی پرده سینماها بود و فروش میلیاردی هم داشت به توصیه یکی از دوستان یک نسخه از این فیلم را تهیه کردم. اتفاقا همان روز ساعت 10:55 شب تیمملی والیبال یک بازی حساس برابر میزبان رقابتها داشت که در صورت پیروزی با خیال راحتتری به مصاف صربستان میرفت.
بعد از خوردن شام با هیجانی که قبل از بازی ایران- لهستان داشتم دیدم هیچچیز نمیچسبد جز تماشای فیلمی که گرفته بودم. نگاهی به ساعت انداختم و دیدم عقربهها دقیقا زمان 9:10 دقیقه را نشان میدهد. پشت جلد فیلم هم دیدم مقابل مدت زمان فیلم 98 دقیقه را زده و من بیخبر از همهچیز، خوشحال بودم از اینکه تا قبل شروع بازی میتوانم فیلم را تماشا کنم.
سکانس دوم
دیویدی را گذاشتم داخل دستگاه و شروع به پخش شد. تبلیغ اول، تبلیغ دوم، تبلیغ سوم و... پیش خودم گفتم اگر بخواهم تکتک این تبلیغهای بیمزه را تماشا کنم، هم خوابم میگیرد و هم دیگر به بازی ایران- لهستان نمیرسم. پس خواستم تبلیغها را رد کنم تا نوبت پخش فیلم برسد که در کمال تعجب دیدم اصلا حق پریدن از تبلیغها را ندارم و اگر میخواستم فیلم را ببینم باید اول از سد این تبلیغها میگذشتم. بعد از دیدن چند تبلیغ دیگر دیدم همان تبلیغها دارد یکییکی تکرار میشود.
اول پیش خودم گفتم خدای نکرده زبانم لال نکند اون موقعی که با این دکمهها ور میرفتم تا این تبلیغها جلو بروند، دکمهای، چیزی را اشتباهی زده باشم و این تبلیغات باز رفتهاند از اول. آهی کشیدم و بعد در کمال تعجب دیدم این دفعه بدون اینکه اصلا به دکمهای دست زده باشم یک تبلیغ دارد برای بار سوم پخش میشود و این اتفاق برای تبلیغهای دیگر هم داشت میافتاد.
داشتم کمکم خل میشدم که بعد از 18 دقیقه دیدم خدارا شکر منوی پخش فیلم آمد. از میان گزینهها نمایش فیلم رو انتخاب کردم و نفس راحتی کشیدم و گفتم با هر اعصاب خردی که شد بالاخره دیگر میتوانم فیلم را ببینم.
سکانس سوم
بعد از انتخاب نمایش فیلم دیدم باز هم تبلیغ پخش میشود. بله! واقعا داشت تبلیغ پخش میشد. یکلحظه جا خوردم و گفتم نکند اشتباهی کل دیویدی را با تبلیغ پر کردهاند. الکی الکی سر این تبلیغها داشتم ضعف اعصاب میگرفتم که ناگهان خورشید از پشت ابر بیرون زد و بالاخره فیلم شروع شد.
سکانس آخر
آخرهای فیلم بود که بازی شروع شد. فیلم را نگه داشتم و نشستم پای تماشای بازی. بعد از بازی هم که چشمهایم باز نمیشد و یک کاسه خون شده بود فیلم را بیرون آوردم و گرفتم خوابیدم. الان هم بعد از چند روز هنوز حوصلهام نگرفته از ترس تبلیغهای زیاد و تکراری که نه جلو میرفتند و نه عقب بنشینم و آخر فیلم را ببینم.