همانطور که میدانید فصل پاییز فصلی است سراسر مهر. فصل مدرسه. فصل دانشگاه. فصل آمد و شد. فصل بازاریابان عاشق. فصلی که پیام آن شروعی دوباره است.
در این فصل خیلی از شرکتهای صاحب برند، مشغول برنامهریزی جدید برای تبلیغات شش ماه دوم سال هستند تا بتوانند پیام محصولات مورد نیاز مشتریان را به گوش شان برسانند. فصل پاییز برای بازاریابان، فصل ارتباطات است. در این فصل بازاریابان کشور در حال تبادل اطلاعات با مدیران بازاریابی هستند و نقاط قوت و ضعف فراوانی را تقدیم مدیران خود میکنند تا بهترین راهکارها و بهترین پیامها را برای ارائه به مشتریان ثابت و حتی مشتریان جدید خود انتخاب کنند.
در این روزهای آغازین، من هم همگام با پاییز مشغول ارتباط با برندهای صاحبنام هستم و بازارسنجیهایی که در قالب رسانههای پرینتی، محیطی و در اصل مدیاهای مختلف انجام شده است، به آن شرکتها منتقل میکنم تا پس از تصمیمگیری و دستورات لازم بتوانم در خدمت شان باشم. (خیلی هم عالی!)
لطفا کمی حوصله کنید. بگذارید این تلفن را جواب بدهم.
... بفرمایید.
گفت: آقا سلام، زیاد وقت شما را نمیگیرم، میتوانید یک پیشنهاد خوب درخصوص روزنامههای پرتیراژ به من بدهید تا بتوانیم تبلیغات محصولات خود را در آن ارائه کنیم.
عرض کردم: بله میتوانم.
گفت: تا یک ساعت دیگر میخواهم!
گفتم: تا یک ساعت و نیم دیگر برای شما ارسال میکنم.
گفت: خوبه. پس منتظرم.
همانطور که شما میدانید کار بسیار سختی را در پیش دارم. پس خیلی سریع تماس خود را با نشریات مورد نظر آغاز کردم و با شش روزنامه به توافقات اولیه رسیدم تا بتوانم یک پیشنهاد عالی به شرکت مورد نظر بدهم.
سریعا شروع به جدولبندی کردم و تیراژ، تعرفه و حداکثر میزان تخفیفات نشریات را براساس تعداد نوبتهای تبلیغات آن شرکت محترم مشخص و پیشنهاد کردم. ناگفته نماند که حداقل سود را برای خودم در نظر گرفتم.
خیلی سریع جدول را بهصورت ایمیل برایشان ارسال کردم. گوشی تلفن را برداشتم و با آن شرکت تماس گرفتم.
گفتم: سلام! گفت: سلام! گفتم: ایمیل خود را چک کنید، جدول را برای شما فرستادم. گفت: خیلی ممنون. تا یک ساعت دیگر در جلسه کمیته تبلیغات پیشنهادهای شما هم بررسی میشود و به شما اطلاع خواهیم داد تا اگر مورد قبول واقع شد، بتوانیم از کانال شما تبلیغاتمان را انجام بدهیم. دل توی دلم نبود. از یک ساعت بعد منتظر تماس شرکت بودم اما خبری نشد. وارد دومین ساعت و سومین ساعت و بالاخره نزدیکهای پایان وقت اداری بود که با من تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: میخواهم یک اعترافی بکنم. شما چه جوری توانستید ظرف یک ساعت و نیم این جدول را آماده کنید؟! این پیشنهاد را از چندین بازاریاب هم درخواست کرده بودیم که متفقالقول همه گفتند ظرف یکی دو روز دیگر به دست ما میرسانند در ضمن پیشنهادی که شما ارسال کردید در کمیته مورد قبول واقع شد و متذکر شدند که حتما با شما کار کنیم.
گفتم: اول اینکه با توجه به ارتباط صمیمانه و کاملا حرفهای که با نشریات دارم، توانستم خیلی سریع یک پیشنهاد خوب برای شما مهیا کنم و همین موضوع و سرعت عمل بنده باعث شد که ارتباط خود را با شما بسیار مستحکمتر از قبل کنم. به همین سادگی! (وجدانا کار خیلی سختیه) دوم اینکه جدول زمانبندی مجموعه را برای بنده ارسال کنید تا با روزنامهها هماهنگیهای لازم را انجام بدهم.
گفت: پایان وقت اداری است، فردا با هم هماهنگ میکنیم.
گفتم: به امید خدا تا فردا.
موفق باشیم.