همه ما انسانها اخلاقهای سمی و ناپسندی داریم که تنها باعث پراکنده شدن انسانهای دیگر از کنار ما میشوند. چطور است که با خودمان روراست باشیم و اگر اخلاقی سمی در خودمان میبینیم آن را اصلاح کنیم؟ برای شروع بیایید این اخلاقهای بد را شناسایی کنیم تا بتوانیم از آنها پرهیز کنیم.
در حوزه کاری من (مشاوره شغلی) در طول ماه پیش میآید که صدها نفر راجع به این قضیه با من صحبت کنند و هنگامی که پیش افراد حرفهای مینشینم متوجه میشوم که این قضیه بهصورت خیلی عمومیتر و بازتر از قبل مورد بحث قرار میگیرد. در تجربیاتی که داشتهام، دیدهام این رفتارهای سمی چگونه باعث پس زدن یک شخص توسط سایرین میشود (از جمله خودم) و دیدهام که این رفتارها چه ضربههایی به روابط عاطفی و حرفهای مردم وارد میکند و زندگیهایشان را دستخوش آثار و تبعات منفی میکند.
چه آدم کجخلقی باشید که هر روز از دنده چپ بلند میشود و چه فرشته مهربانی باشید که هر صد سال یکبار از کوره در میرود، به خاطر خوشی و سعادت خودتان هم که شده باید قادر باشید مواقعی را که رفتار بدی از شما سر میزند شناسایی کنید تا دفعه بعد جلوی وقوعش را بگیرید.
به خود گرفتن
در کتاب کوچولو ولی قدرتمند چهار توافق (The Four Agreements)، میگوئل رویز راجع به اهمیت «به خود نگرفتن هیچ چیز» صحبت میکند. من این کتاب را به همراه کتاب خودم «فروپاشی-فروبری»(Breakdown-Breakthrough) در کلاسهایم تدریس میکنم. این کتاب پر است از منع تمایل به شخصی کردن مسائل.
اگر کسی باور کند که هر چیزی که در دور و برش اتفاق میافتد توهین مستقیم به اوست یا به نحوی به او ربط دارد، آنگاه تبدیل به یک آدم سمی میشود. واقعیت این است که هر چیزی سایرین به شما میگویند و هر کاری که با شما انجام میدهند بیشتر به خاطر خودشان است، نه شما. واکنشهای مردم به شما، ناشی از فیلترهای ذهنی، دیدگاهها و ضربههایی که خوردهاند یا ناشی از تجربیات شخصیشان است. حتی اگر کسی پیش خودش فکر کند که شما آدم جالبی یا آدم مزخرفی هستید، باز هم این چیزی است که بیشتر مربوط به آن شخص است نه شما. اشتباه برداشت نکنید.
نگفتم بیایید خودشیفته باشیم و هرگونه بازخوردی را که راجع به ما دادند نادیده بگیریم. قسمت زیادی از بدبختی و ناامیدی و ناراحتی موجود در زندگی ما، ناشی از به خود گرفتن و شخصی کردن چیزهای جورواجور است، آن هم درحالی که میتوان نظرات خوب یا بد دیگران درباره خود را شنید، اما به خاطر داشتن یک زندگی سالمتر و مفیدتر، بیخیالشان شد و اجازه داد قلب و مغز و درک خودمان از زندگی، ما را به جلو هدایت کند.
بیش از حد حساس بودن
ناتوانی در مدیریت احساسات میتواند انسان را به یک مار زهرآلود برای اطرافیانش تبدیل کند. همه ما اینجور افراد را میشناسیم – زنان و مردانی که بر سر یک سکسکه بیارزش یا مسائلی از این قبیل دنیا را روی سرشان میگذارند. یکی را میبینی که به خاطر طولانی شدن مدت انتظار در بانک داد و قال سر کارمند بانک راه میاندازد یا بچه کوچک خود را به خاطر ریختن شیر کف زمین با صدای بلند مؤاخذه میکند.
اگر به این نتیجه رسیدید که دارید بیش از حد به چیزی واکنش نشان میدهید، یا به خاطر هر مسئلهای داد و هوار راه میاندازید، آنجاست که باید به سراغ یک کمک خارجی بروید تا بتوانید دوباره روی احساساتتان کنترل داشته باشید و متوجه شوید که ریشه این همه حساسیتتان در چیست. این نوع رفتار از آن چیزهایی است که در زیر لایه ظاهری، لایههای دیگری هم در خود دارد. در چنین وضعیتی داشتن دیدگاهی به جز دیدگاه خودتان- و حمایتی جدید- حیاتی است.
بدبینی
واقعا سخت است دور و بر آدمی باشی که نمیتواند دست از بدبینی و منفیبافی بردارد. این جور آدمها عادت دارند بهصورت مداوم راجع به چیزهای بد و وحشتناکی صحبت کنند که ممکن بوده به وقوع بپیوندد یا به وقوع پیوسته، یا تحقیرهایی که در زندگی متحمل شدهاند و نامردی روزگار و این جور حرفها. این آدمها با کلهشقی خاصی حاضر به دیدن و پذیرفتن قسمتهای روشن و مثبت زندگی نیستند و نمیخواهند هیچ درس مثبتاندیشانهای به ذهنشان رخنه کند.
باید گفت بدبینی یک چیز است و گذراندن حبس ابد در زندانی با میلههای ساخته شده از افکار منفی یک چیز دیگر است. اگر دیدت نسبت به زندگی این باشد که همه اتفاقات منفی فقط علیه تو رخ میدهند، باید گفت راه بداندیشانهای برای فکر کردن و زندگی کردن یافتهای، اما این مژده را هم بدهم که میتوانی تغییرش بدهی.
خود مظلوم پنداری
اگر به این باور برسیدکه مظلوم و قربانی هستید و هیچ قدرت و نفوذی ندارید که جهت زندگی خود را تغییر بدهید، یعنی گیر یک وضعیت سمی افتادهاید که نمیگذارد رشد کنید. اگر از من بهعنوان یک درمانگر بپرسید، باید به شما بگویم بارها و بارها آدمهایی را دیدهام که در زندگیشان ضربههای سختی خورده بودند، اما شجاعت این را پیدا کردند تا ورق را به نفع خودشان برگردانند.
تجربه به من ثابت کرده که ما قدرت، اختیار و نفوذی بسیار فراتر از آنچه در وهله اول میپنداریم در اختیار داریم. وقتی دست از ناله کردن بردارید و دیگر خودتان را مظلوم سرنوشت و شانس و تبعیض نبینید، آن موقع است که متوجه خواهید شد بسیار قویتر از چیزی هستید که میپنداشتید. تنها کاری که باید بکنید این است که واقعیت را بپذیرید.