شنبه, ۳ آذر(۹) ۱۴۰۳ / Sat, 23 Nov(11) 2024 /
           
فرصت امروز

پیشرفت بیماری

10 سال پیش ( 1393/8/1 )
پدیدآورنده : محمود خلیلی  

روز بیست و هفتم اردیبهشت‌ماه سال 1353 بود. پیژامه جدیدی را که برایم خریده بودند بر تنم پوشاندند و سپس شصت و هشتمین سال تولدم را تبریک گفتند. تبسمی کردم و تشکری. سپس گفتم: «خوب است آقای تام را پیدا کنم و صحبتی با او داشته باشم.» او یک متخصص امریکایی بود که در آغاز مطالعات من و محسن در امریکا از جمله همکاران نزدیک من محسوب می‌شد و سپس سفارش‌های زیادی به عهده‌ او گذاشته شد.

به‌رغم ابراز دوستی که با من می‌کرد، در مواردی رعایت اصول روابط بازرگانی فی‌مابین را نکرده و من را آزرده بود. با شماره تلفنی که از قبل داشتم به راحتی او را پیدا کردم. از حالش جویا شدم، گفت: «راهی سفر به کره هستم.» گفتم: مشتاق دیدارت هستم، چه خوب می‌شد که به دیترویت می‌آمدی و در بیمارستان دانشگاه شهر آن‌آریر دیداری با هم می‌داشتیم. تام پذیرفت. دو شب بعد در بیمارستان با هم دیداری داشتیم. 

از اوضاع و روزگار و کسب‌وکارش پرسیدم. تام که به شدت فربه شده و به نظر بیمار می‌آمد، از اوضاع مالی نابسامانش تعریف‌ها کرد. گفتم: «من تا چند روز دیگر در تهران خواهم بود. چنانچه نیازی به پول داشتی، باخبرم کن.» تام که با آن سابقه تیرگی روابط توقع شنیدن چنین حرفی را آن هم از زبان من بستری در بیمارستان نداشت، مرا در آغوش گرفت و مدتی با صدای بلند گریست. هرگز قیافه تام را از خاطر نمی‌برم که چگونه سیل اشک از زیر عینکش سرازیر بود.

روزی بدون اطلاع قبلی، «محسن» وارد بیمارستان شد. او فقط برای دیدن من عازم این سفر شده بود. دیدار فرزند، مرا خوشحال کرد، آنقدر که مسئله آن بیماری شدید فراموشم شد. چیزی نگذشت که سوالات مربوط به کار که در غیاب من، پسر بزرگم تمام مسئولیت آن را به عهده داشت شروع شد. دیدارهای مکرر محسن، جان تازه‌ای به من داد.

پس از 40 روز اقامت در بیمارستان بدون اینکه نتیجه‌ای عاید شود ایالات متحده امریکا را ترک گفتیم. سفری بود سخت و سنگین و بی‌فایده. فقط فرزندان را راضی کرد که آنچه از دست‌شان برمی‌آمد در مورد پدر خود کوتاهی نکردند. خستگی راه و پیشرفت بیماری حال من را وخیم‌تر کرد. چند روزی پس از رسیدن به تهران جلسه مشاوره‌ای با حضور 12 پزشک متخصص ترتیب داده شد. معاینات شروع شد. 

همگی به اتفاق آرا، همان داروها و درمان‌های گذشته را تجویز کردند. دکتر معصومی، متخصص قلب وقتی دانست از خوردن غذا امتناع می‌کنم پرسید: «الان چه میل دارید؟» گفتم: «کشک بادمجان با کشک زیاد خواستم که بچه‌ها صلاح ندانستند.» دکتر معصومی که کار را از کار گذشته می‌دید و مصلحت نمی‌دانست من در آن حال چنین محرومیتی بکشم، دستور داد هرچه میل دارم برایم فراهم کنند و دیگر هیچ پرهیز و رژیمی رعایت نشود.

پزشکان ترجیح دادند به بیمارستان منتقل شوم، چراکه انگشت شصت پایم هم شروع به سیاه شدن کرده بود. روز اول تیرماه 1353 به بیمارستان آراد منتقل شدم. با آن حال وخیم، نگران سلامتی‌ همسرم بودم که در امریکا تحت عمل جراحی قلب قرار گرفته بود. درخواست اکید داشتم که هر روز از حال همسرم باخبر باشم.  

ادامه دارد...

لینک کوتاه صفحه : www.forsatnet.ir/u/pAv7kqxM
به اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی :
نظرات :
قیمت های روز
پیشنهاد سردبیر
آخرین مطالب
محبوب ترین ها
وبگردی
خرید فالوورقیمت ورق گالوانیزهخرید از چینخرید فالوور فیکدوره رایگان Network+MEXCتبلیغات در گوگلقصه صوتیریل جرثقیلخرید لایک اینستاگرامواردات و صادرات تجارتگرامچاپ فوری کاتالوگ حرفه ای و ارزانکمک به خیریهسریال ازازیللوازم یدکی تویوتاگالری مانتوریفرال مارکتینگ چیست؟محاسبه قیمت طلاماشین ظرفشویی بوشآژانس تبلیغاتیتعمیرگاه فیکس تکنیکتور سنگاپورتولید کننده پالت پلاستیکیهارد باکستالار ختمبهترین آزمون ساز آنلایننرم افزار ارسال صورتحساب الکترونیکیقرص لاغری پلاتینirspeedyیاراپلاس پلتفرم تبلیغات در تلگرام و اینستاگرامگیفت کارت استیم اوکراینمحصول ارگانیکبهترین وکیل شیرازخرید سی پی کالاف دیوتی موبایلقیمت ملک در قبرس شمالیچوب پلاستضد یخ پارس سهندخرید آیفون 15 پرو مکسمشاور مالیاتیقیمت تترمشاوره منابع انسانیخدمات پرداخت ارزی نوین پرداختاکستریم VXدانلود آهنگ جدیدلمبهخرید جم فری فایرتخت خواب دو نفره
تبلیغات
  • تبلیغات بنری : 09031706847 (واتس آپ)
  • رپرتاژ و بک لینک: 09945612833

كلیه حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است و هرگونه بهره ‌برداری غیرتجاری از مطالب و تصاویر با ذكر نام و لینک منبع، آزاد است. © 1393/2014
بازگشت به بالای صفحه