خدا نیاورد روزی را که بیماری، مهمان دائمی خانهات شود و روز و شب با خود بیماری و حواشی آن دست و پنجه نرم کنی. تجربه نشان داده بیماریهای خاص همیشه قویتر از انسان بوده و دیر یا زود این موجود دوپا را از زندگی ساقط می کند، اما همین تجربه چیز دیگری را هم نشان داده، بهخصوص در سالهای گذشته به همه ثابت شده که پول میتواند هر شخص بیماری را نجات دهد یا حداقل چند سالی مرگش را به تاخیر بیندازد.
عجیب است ولی باید باور کرد که اقتصاد و سرمایهداری این روزها در شهر ما و در حوالی بیمارستانها حرف اول را میزند. خانم میانسالی را برای ناراحتی و گرفتگی قلب به بیمارستان... آوردهاند، بعد از طی بوروکراسی طولانی و چند طبقه و واریز مبلغ زیادی پذیرش شد، هنوز درست روی تخت جا خوش نکرده که انواع و اقسام دکترها بالای سرش حاضر میشوند، در نگاه اول این اتفاق میتواند خیلی خوشایند باشد، اما کافی است فقط 10 دقیقه بعد به سراغ همراهانش بروید و بپرسید در چه حالیاند. «مادر من فقط مشکل قلبی دارد چه نیازی بود دکتر کلیه و عروق و مغز و اعصاب بالای سرش برود، حالا برای هر کدام از اینها باید کلی ویزیت اضافه بدهیم. ما نخواهیم کسی بیشتر از حد به ما رسیدگی کنند باید چه کسی را ببینیم؟ برای بستری کردن آنقدر اذیت میکنند که این کارها رو بکنند؟» این تنها بخشی از شکایت پسری مستاصل بود که نمیدانست هزینه درمان مادرش را از کجا بیاورد.
حالا چند قدم آن طرفتر در همین شهر، مردی55 ساله سالم و اهل ورزش و تفریح که بزرگترین دغدغهاش مردن اسب عزیزش بود ناگهان متوجه میشود بیماری سختی دارد و باید به سرعت تحت شیمی درمانی و عمل قرار بگیرد، سرطان مغز استخوان که حتی نامش لرزه بر اندام میاندازد، گریبانش را گرفته. به راحتی دست در جیب میکند، بلیت سفرش را میخرد، در هواپیما مینشیند و راهی میشود. چند ماه بعد خبر میرسد نگران نباشید حالش خوب است و زندگیاش بر وفق مراد. توضیحی ندارد. پول او را زنده نگه داشت.
راه دوری نمیرود پیرزنی سکته مغزی کرده، فرزندانش از این بیمارستان به آن بیمارستان سرگردانند، کجا بستریاش کنند که هم خدمات بهتری بگیرند، هم بیمه باشد و هم مادرشان را نجات دهند. سرانجام در بخش آی سی یو بیمارستان... بستری میشود، روز اول حال خوشی ندارد، روز دوم چندین آزمایش با ربط و بیربط برایش مینویسند، روز بعدش حالش خوب شده و حرف میزند و هیچ مشکلی ندارد، اما مرخص نمیشود، یک روز دیگر، آزمایش بعدی، همه جوابها منفی است و حال بیمار خوب است، بیقرار شده و میخواهد برود، اجازه مرخصی نمیدهند در نهایت جمله ترسآور «با مسئولیت خودتان مرخص کنید» را میشنوند. با همین وضع مادر 10 روز اسیر آی سی یو شد، حالا نوبت بستری شدن در بخش است. یکی از دخترانش که از عصبانیت سرخ شده میگوید «نمیفهمم چرا مادرم را مرخص نمیکنند، حالش خوب است و همه آزمایشها جوابش خوب بوده، تا همین حالا 10 میلیون تومن برایمان صورت حساب داده اند، ماندهایم این همه بدهی را چطور پاس کنیم، برای همین چند شب، مجبور شدیم دستمان را جلوی همه دراز کنیم. ای لعنت... حالا هم میگویند باید در بخش بستری شود.»
از همه اینها که بگذریم همین پول عزیز راه دیگری هم پیش پای بیماران گذاشته است. اقامت در هتل بیمارستان. از نامش پیداست که چه خدمات و امکاناتی در آن پیدا میشود و چقدر بیماران میتوانند در کنار همراهانشان روزهای جالبی را در محیطی شبیه بیمارستان بگذرانند. در این هتل بیمارستان که فعلا یک نمونه در شهر ما هست، مردم میتوانند مجموعه خدمات رفاهی از قبیل دسترسی به رستوران، فروشگاههای مختلف، شعب بانکها، کافیشاپ و امکانات تفریحی را در کنار باکیفیتترین سرویسهای پزشکی در اختیار داشته باشند.
قطعا جای دلپذیر و مفرحی است هم تحت درمان باشی و هم در هتل لوکس اقامت کنی. پزشکان مجرب ویزتت کنند و مراحل سخت بیماری را در آرامش و رفاه کامل طی کنی. چه چیزی از این بهتر. اما تصویر صورت حسابی که در پایان این اقامت دلنشین در دستان شماست میتواند خودش به تنهایی یک بیماری را برایتان به ارمغان بیاورد.
این جور وقتهاست که با خودم فکر میکنم کودکانی با بیماریهای خاص به چه چیزهایی فکر میکنند، اصلا تصوری از این جور دنیاها دارند؟ و در نهایت یاد مردمی میافتم که اگر جیبهایشان خالی باشد باید ارتفاع قبرشان را بلندتر کنند و برای مرگ آغوش باز کنند چون پول برای درمان ندارند. راست گفتهاند که «خدا! همه بیماران را شفا بدهد.»