چرا مردم، جشنوارههای روستایی، عشایری و هر آنچه را که در این زمینهها برگزار میشود، دوست دارند؟ این سوالی است که وقتی در محل نمایشگاههایی از این دست حضور مییابیم از خودمان میپرسیم. جذابیت چنین نمایشگاههایی در چه چیزی است؟ وقتی به ساختار چنین نمایشگاههایی دقت میکنیم میبینیم بخشهای اصلی چنین برنامههایی از موسیقی، صنایع دستی، پوشاک سنتی و غذای محلی عشایر و روستاییان تشکیل شده است. موسیقی زنده، رقصهای آیینی، رسوم مختلف و پخت غذا در محل نمایشگاه از جمله برنامههای جشنوارههایی از این دست است که بازدیدکنندگان را جذب میکند. با حضور در چند نمایشگاه، حرفهای بازدیدکنندگان و شرکتکنندگان را شنیدهایم و ثبت کردهایم که در این گزارش میخوانید.
برگزاری جشنوارههای روستایی و عشایری در دل کلانشهرها چندین سال است که روند جدیتری به خود گرفته است. در طول سال و به مناسبتهای گوناگون و در مراکز استانها برنامههایی برای حضور عشایر و روستانشینان در نظر گرفته میشود. به این صورت است که با همه مظاهر زندگیشان حضور مییابند. از چادری که در آن زندگی میکنند تا آنچه بهعنوان غذا میخورند. کارگاههایی برای ریسندگی و بافت انواع صنایع دستی و زیرانداز و دیگهای بزرگی برای پخت غذاهای محلی و غیره در این نمایشگاهها برقرار میشود. مشک و دارهای چوبی برای تولید دوغ و فروش به بازدیدکنندگان از دیگر برنامههای جشنوارههای اینچنینی است. زنان با چادرشبها و دامنهای بلندشان حضور مییابند و مردان با چوخا و دبیت و آرخالیق و غیره. در واقع چنین حضوری، تجربهای دیرینه را فرا یاد مردم شهرنشین میآورد. خاطراتی که شاید با هیپنوتیزمکردن آدمها هم به سختی بتوان بهیادشان آورد. همین حس زنده شدن خاطرات ناخودآگاه جمعی که متعلق به هزاران سال پیش است و تنها در زندگی مردم روستایی و عشایر مظاهر خود را حفظ کرده است، برای مردم خوشایند است و چندین نتیجه در بر دارد.
تجربهای که همیشه در دسترس نیست
نخستین نتیجه برمیگردد به تجربه لحظاتی که شاید افراد زیادی تجربهاش را ندارند و احتمالا امکان تجربه در محل واقعیاش را یعنی در دل دشت و صحرا هم ندارند. این افراد بهترین فرصت را این مسئله میدانند که سری به نمایشگاهها بزنند، غذای محلی تست کنند و زیر سیاهچادرهای عشایری دراز بکشند. این تصاویر زمانی بیشتر به چشم میآیند که نوعی دقت در نگاه بیننده باشد. کافی است که کمی تاریخ یا مقدمات روانشناسی خوانده باشی. کافی است که معنای کهنالگو و خاطرات جمعی را بدانی. در این صورت است که بهراحتی میتوانی بفهمی چرا کسی که یک عمر در آپارتمانی در شهر غولپیکری چون تهران زندگی کرده است، به یکباره در زیر سیاهچادرهای عشایری و کومههای روستایی به آرامش میرسد و اینجا دیگر دلش فستفود نمیخواهد. بلکه همراه با بوی پشم گوسفند که از جاجیمها و گبهها در فضا پیچیده است، میخواهد آش دوغ خوزستان را بخورد و چکدرمه ترکمنها را مزمزه کند.
با مردمی که میبینند
از بازدیدکنندگان نمایشگاه در مورد دلیل مراجعهشان به اینجا میپرسم، مرد میانسالی میگوید: 25سال است که در آمریکا زندگی میکنم. شخصیتم آنجا شکل گرفته و آنجا درس خواندهام. اما هر وقت به ایران میآیم تقویم نمایشگاه را چک میکنم و بهترین روزم وقتی است که از چنین نمایشگاههایی دیدن کنم.
این مرد میانسال ادامه میدهد: به این زن نگاه کنید. زنی در حال پخت نان است. خمیر نان را با مهارتی مثالزدنی در هوا میچرخاند و نان چنان نازک شده که هر آن خطر پارگیاش میرود ولی زن مطمئن است. یک عمر کارش همین بوده. مرد میانسال میگوید چنین مهارتی را در دانشگاه هاروارد هم نمیتوانند به کسی بیاموزند. اینها تجربیاتی است که هر جای دنیا نمیشود پیدا کرد. میگوید: اینها مظاهر ایرانی بودن است و ما وقتی بخواهیم کشورمان را به کسی معرفی کنیم، ناچاریم که با یک عقبگرد چندصد ساله به این مهارتها و این خردهفرهنگها اشاره کنیم. اینها ارزشمند است. میتوانم ساعتها اینجا بایستم و این زندگی ساده و زیبا را تماشا کنم.
به محل زندگیشان میرویم
بازدیدکننده دیگری میگوید که زمان زیادی برای مسافرت ندارد. اما از عشایر و روستاییان زمان برگزاری مراسم و آیینهایشان را پرسیده است: میخواهم برنامهریزی کنم و کوچ ایل و برنامههایشان را از نزدیک ببینم. حتی از کوه و کمر بالارفتنهایشان را هم میخواهم ببینم. میخواهم خواب را زیر این سیاهچادرها و در دل دشت و صحرا تجربه کنم و حاضرم برای این تجربه هزینه کنم. خانمی هم که از دیدن این همه رنگ و اسباب و اثاثیه ساده به وجد آمده است میگوید: حتما میخواهم به محل زندگیشان بروم. واقعا باورش سخت است که بتوان با این وسایل زندگی کرد. آنهم زندگی پر از دستبافتههای سنتی و غذاهای ارگانیک. میخواهم این تجربه زنده را داشته باشم. اما واقعا نمیدانم در محل کوچ یا زندگی این آدمها چقدر امکانات رفاهی برای اقامت وجود دارد.
به او میگویم که اینها سوالاتی است که جواب مشخصی برایشان وجود ندارد. با مسئولان این حوزهها هم که صحبت میکنیم معمولا از برنامهریزی برای آینده خبر میدهند. به هر حال برگزاری جشنوارههای اینچنینی فرصتی برای جذب گردشگر است. جذب گردشگر به مناطق محل زندگی عشایر و روستاهای ایران. نتیجهاش هم رونق کسب وکارهای سنتی و ارتقای میزان فروش صنایع دستی این مردمان است. بنابراین نباید از کنار چنین نمایشگاههایی به سادگی گذشت.
محلی برای اقامت نیست
گروه موسیقی کردی شور و شوقی به پا کردهاند. بختیاریها در گوشهای با ساز و دهلشان مشغول هستند و آذریها در گوشهای دیگر. مسئول گروه موسیقی کردی میگوید: چند بازدیدکننده از من خواستهاند که برای مراسمی که دارند، گروهم را بیاورم. میگوید برای هر شب اجرای برنامه یک میلیون تومان میگیرم. کارت هم دارد. کارتش را به من هم میدهد! بانویی که در حال جاجیمبافی است، میگوید: هر از چندگاهی نمایشگاهی هست و تا حدودی فروش هم داریم. اما اینها کافی نیست. نمایشگاهها باید دائمی باشد. میگویم خیلیها میخواهند به محل زندگی شما بیایند. این به نفع شماست. میگوید: خب بله. خیلیها میگویند اما جایی برای اقامت ندارند. غذایی برای خوردنشان نیست. باید امکانات داشته باشند. ما از آنها پذیرایی میکنیم اما این پذیرایی همیشگی نیست. این بافنده خیلی خوشبین نیست. اما مردی عشایری با اندام درشتش جلو میآید و میگوید حتی 50نفر هم بیایند من از آنها پذیرایی میکنم!
خب این طبع مهماننواز ایرانیان است که در این مواقع به حرف میآید اما با این رشته حرفهای انسانیتپسند نمیتوان از انسانها سوءاستفاده کرد. زنانی که کل زمستانشان را یا نخ میریسند یا به تهیه موادغذایی محلی مانند عسل و غیره مشغول هستند، به چه دلیلی باید آنها را به رایگان در اختیار مسافران قرار دهند. اینها مسائلی است که بر سر راه گردشگری از این نوع وجود دارد. اما شاید ما هم باید مانند مسئولان خوشبینانه به آینده چشم بدوزیم که روزی از این فرصت ناب استفاده بهتری شود.