امروز روز سختی بود. قبل از اینکه به کار خودپردازیام برسم، برای تهیه آپارتمان فکستنی به مشاورین املاک سطح شهر رفتم. بسیار روز سختی بود. به ظاهر یک رسم نانوشتهای در دنیای جستوجو برای خانه وجود دارد که هرچقدر میزان پولت بیشتر شود قیمت خانهها نیز افزایش مییابد. خلاصه با ظاهری خسته و ناامید به خودپرداز رسیدم.
اینبار برخلاف همه دفعات به جای اینکه من سر صحبت را باز کنم مردی میانسال نزدیک شد و دستش را روی شانهام گذاشت. این حرکتش آنقدر آرامبخش بود که میزان زیادی از خستگیام
برطرف شد. دستش را روی شانهام گذاشت و با نگاهی مهربان گفت: حواست کجاست، بچه جلوی پاتو نگاه کن. همینجوری پای مردمو لگد
میکنی؟
گفتم: ببخشید آقا عذرخواهی میکنم. حواسم نبود. خیلی اذیت شدم امروز.
گفت: مگه چیکار میکردی اذیت شدی؟ یک کاری میکردی اذیت نشی. شما جوونا فقط به فکر...
گفتم: آقا چرا قضاوت میکنید الکی!؟ دنبال خونه میگشتم. پیدا نکردم ناراحتم.
گفت: چند نفری؟
گفتم: یک نفر؟
گفت: منظورت چیه؟ یعنی مجردی؟
گفتم: بله! مگه ایرادی داره؟
گفت: تو مجردی میخوای خونه هم بگیری؟
گفتم: آقا مگه مشکلی هست. چه ربطی داره؟ آره مجردم. میخوام خونه هم بگیرم.
گفت: من یک واحد 12 متری دارم ولی فقط به زوج کارمند اجاره میدم.
گفتم: 12 متری؟ زوج؟ مگه تو 12 متری هم زوج میتونه زندگی کنه؟
گفت: نه پس به مجرد بدم؟
گفتم: خب! حالا چقدر هست اجارش؟ شاید رفتم ازدواج کردم.
گفت: اگر ازدواج کردی باهات کنار میام. الان گذاشتم 60 تومان!
گفتم: هدفتون کمک به جووناست که اینجوری قیمت پایین گذاشتید؟
گفت: دیگه بالاخره ماییم که باید به جوونا کمک کنیم و هواشونو داشته باشیم. کاریه که از دستم برمیاد.
گفتم: شما منبع درآمدتون چیه؟
گفت: همین واحد خونه، درآمدم از همینجاست.
گفتم: شوخی میکنید؟! مگه میشه اینکه خیلی کمه!
گفت: دیگه چیکار کنیم. کاریش نمیتونیم بکنیم. زندگی همینه دیگه.
مرد میانسال گریهاش گرفت و چندثانیهای مشغول گریه کردن بود.
گفتم: آقا حالا شما خودتون رو ناراحت نکنید بالاخره پیش اومده دیگه!
خواستم تراول پنجاهی که دیروز از خودپرداز برای خرج یک ماهم گرفته بودم رو به او بدم که گفت: آخه سخته واقعا سخته دیگه! ببین شما هم تعجب کردی! آخه کی الان میتونه با 60 تومان تو سال زندگی کنه؟
گفتم: 60 تومان تو سال؟ یعنی شما درآمدت در سال 60 هزار تومانه؟
گفت: نه بابا! 60 میلیون! 60 هزار تومان چیه؟ که دیگه این سری میخوام همشو اجاره بگیرم، ماهی 2 میلیون!
هیچی نگفتم. فقط برگشتم دیدم پشتسرم خورشید داره غروب میکنه. تصمیممو گرفتم و به سمت افق حرکت کردم تا گم شم.