ما هم مثل همه آدمهای دنیا گاهی دلمان مسافرت میخواهد. به همین خاطر و هزاران دلیل دیگر چند روز آخر تابستان را به شمال کشور آمدیم تا استراحتی کوچک کنیم. خلاصه اینکه صبح از خواب بیدار شدیم و دوان دوان به سطح شهر آمدیم تا خودپردازی هر چند کوچک بیابیم و خودپردازیمان را انجام دهیم.
به یکی از خیابانهای پر رفتوآمد شهر رسیدم و خودم را به یکی از خودپردازهای بانک شعبه مرکزی رساندم. به خاطر واریزشدن حقوق برخی ادارهها شلوغ بود. خلاصه اینکه در صف خودپرداز ایستادم تا نخستین صید خودپردازی خودم را انجام دهم. همینطور منتظر بودم که مردی میانسال از دور به من نزدیک شد و گفت: «سلام حال شما خوبه؟»
گفتم: «قربون شما! بد نیستم شما خوبی؟»
گفت: «متشکرم، ببخشید میتونم چند دقیقهای وقتتون رو بگیرم؟»
گفتم: «اتفاقا دقیقا منم همین کارو داشتم. شما کارتون چیه؟»
گفت: «ما یک روزنامه محلی داریم به اسم مدت امروز که یک ستون در صفحه آخرش داریم که ستون طنزمونه که اسم ستون هم خودپردازه، بهخاطر همین مزاحم شما شدم.»
گفتم: «مرد حسابی خجالت نمیکشی؟! خودپرداز اصلی روزنامه «فرصت امروز» روبهروت ایستاده بعد تو پررو، پررو جلوم وایسادی میگی ستون خودپرداز داری؟» فکر کنم فهمید که مرتکب چه سوتی بزرگی شده، به همین خاطر دو پای دیگر هم قرض کرد و به سرعت متواری شد.
باورم نمیشد ستون ما هم تقلبیاش درآمده باشد. برگشتم به صف خودپرداز و از نوجوانی که در صف ایستاده بود در خواست کردم هم صحبتم شود.
گفتم: «آقا به نظر شما مذاکرات هستهای چه تاثیری روی زندگی ما ایرانیها داره؟»
گفت: «تاثیرات بسیار زیادی داره!»
گفتم: «خب، مثلا تاثیراتش چیه؟»
گفت: «هر چیزی که بخوای فکرشو بکنی!»
گفتم: «میشه چند تاشو برام مثال بزنی؟»
گفت: «به نظر من مذاکرات هستهای روی تک تک فعالیتهای ما تاثیرگذاره! مثلا روی قیمت دلار!»
گفتم: «احسنت! مشخصه که به موضوع واقفید و اشراف دارید!»
گفت: «دقیقا! مثلا روی قیمت نان، لوبیا، گاز، آب، برق و...»
گفتم: «آقا حالا خیلی تند نرید!»
گفت: «رو قیمت باشگاه بدنسازی، استخر، شلوار و پیراهن و کتونی، گوشت و مرغ، مسافرت، دستمال کاغذی، تلویزیون، موز، صابون، پلی استیشن، هندوانه و بسیاری از موارد دیگه هم تاثیر داره!»
گفتم: «شما چه جوری به این جمعبندی رسیدی که مذاکرات هستهای روی دستمال کاغذی و موز هم تاثیر داره؟!»
گفت: «من از حرفهای پدرم متوجه شدم مذاکرات هستهای روی تلفن حرف زدن و فوتبال دیدن هم تاثیر داره.»
گفتم: «میشه یهکم بیشتر توضیح بدی؟ منظورتو متوجه نشدم!»
گفت: «من هر کدوم از این کارهارو که میخوام انجام بدم، بابام میگه وایسا مذاکرات تموم شه بعدش انجام بده، تا نهایی شدن مذاکرات یهکم رعایت کن!»
گفتم: «عزیزم بابات...»
میخواستم به پسر نوجوان بگویم که پدرت میخواهد گولت بزند، منتها دیدم چرا کاخ آمال و آرزوهایش را بشکنم، به همین دلیل خداحافظی کردم که از منطقه دور شوم.»
خودپرداز مرکزی/ فرصت امروز/ لاهیجان