روحیه رهبری و رفتار دلسوزانه مدیر در محیط کار تاثیر بسزایی بر جو سازمانی دارد. جو سازمانی نمایی از ویژگیهای ظاهری فرهنگ است که از ادراک و نگرشهای کارکنان در یک دوره خاص ناشی میشود. متغیرهای اعتبار، احترام، عدالت، افتخار و صمیمیت نشاندهنده جو سازمانی است. پژوهشها نشان میدهد بیش از 70 درصد درک کارمند از جو سازمانی نتیجه مستقیم شیوه رهبری و رفتار مدیر است. توانمندیهای عاطفی مدیران تاثیر بسزایی در موفقیت آنان دارد و موجب رشد و تعالی جو سازمانی میشود.
علم به اینكه احساسات شما چیست و چگونه باید از آنها در جهت تصمیمگیری به نحو احسن استفاده کنید، توانایی مدیریت اضطراب و کنترل تنشها و انگیزه، امیدواری و خوشبینی در مواجهه با موانع در راه رسیدن به هدف، در حقیقت راهی برای زیرك بودن در استفاده از عواطف و احساسات است. توجه به هوش عاطفی، نوعی همدلی است؛ درك اینكه اطرافیان شما چه احساسی دارند.
توجه به هوش عاطفی، نوعی همدلی است؛ درك اینكه اطرافیان شما چه احساسی دارند. توجه به هوش عاطفی یك نوع مهارت اجتماعی است، همراهی با مردم، مدیریت عواطف و احساسات در روابط و توانایی ترغیب و رهبری دیگران. هوش بهعنوان یكی از مهمترین سازههای فرضی از اوایل قرن بیستم همواره برای تبیین موفقیت شغلی و کارایی به کار رفته است .
باید دانست كه قدرت واقعی مدیر از اطاعت كوركورانه افراد سرچشمه نمیگیرد، بلكه انجام امور توام با آگاهی و دلسوزی توسط كاركنان است كه به مدیر قدرت میبخشد. برخلاف عقیده عموم، برای به دست آوردن قدرت واقعی باید قدرت را از دست داد. مدیریت برمبنای عاطفه میتواند وسیلهای برای استفاده حداكثری از استعدادهای افراد در یك سازمان باشد و این نتیجه را میتوان از طریق جلب همكاری موثر آنان در راه هدفهای سازمان بهدست آورد. مهم اندیشیدن، بحث و گفتوگو، توافق، درك، بازنگری و ارزیابی یا بهطور خلاصه ارتباطات مطلوب بین افراد است كه میتواند نتایج مطلوب حاصل کند.
از نقطهنظر سازمانی، رهبری بهعنوان یك فرآیند، به معنی استفاده از نفوذ بدون زور برای هدایت و هماهنگی فعالیتهای اعضای یك گروه و بهعنوان یك صفت، به معنی مجموعهای از ویژگیهاست. رهبری نفوذ قدرتمندی بر رفتار فرد و گروه در سازمان دارد. هرچه سازمانی از نظر رهبری نیرومندتر باشد، موفقیت آن سازمان بیشتر خواهد بود.علاوه بر این رهبری مستلزم نفوذ كردن و تاثیر گذاردن بر افراد است و مدیر در نقش رهبر كسی است كه بتواند بر افراد تحت سرپرستی خود نافذ و موثر باشد و به عبارت دیگر، مرئوسان نفوذ و قدرت او را بپذیرند. رهبری عمده وظیفه مدیریت است اما تمام كار او نیست. مدیران ملزم به برنامهریزی و سازماندهی هستند، لكن نقش اساسی یك رهبر اثرگذاری بر دیگران است، به نحوی كه هدفهای از پیش تعیین شده را مشتاقانه دنبال كنند.
این امر نشان میدهد رهبران قوی ممكن است مدیران ناتوانی باشند و برنامهریزی ضعیف آنها موجب شود كه فعالیت گروه در جهت غلط دنبال شود. با وجود اینكه آنها قادرند فعالیتهای گروه را تداوم بخشند اما نمیتوانند آنها را در جهتی هدایت كنند كه حصول هدفهای سازمانی را به دنبال داشته باشد. نكته دیگر اینكه مدیریت و رهبری كاملا مترادف نیستند.
رهبری در سازمانهای غیررسمی نیز وجود دارد ولی مدیریت موقعی قابلتصور است كه ساختار سازمانی قبلا به وجود آمده باشد، بهعلاوه داشتن مقام رسمی تضمین نمیكند كه شخص مدیر نقش رهبری را نیز بتواند ایفا كند. رهبری مستلزم داشتن مهارتهایی است كه با بهكارگرفتن آنها میتوان افراد را با میل و اشتیاق برای رسیدن به هدفهای معین ترغیب كرد. همانگونه كه عنوان شد همه مدیران، رهبر و همه رهبران، مدیر نیستند.