اگر به دنبال پیروی از سبکی ارزشمند و مناسب در سرمایهگذاری هستید، وارن بافت الگوی مناسبی برای شما است. سبک و استراتژی این سرمایهدار بنام آمریکایی هماکنون راهگشای بسیاری از فعالان بازار سرمایه است. او که خود را 85درصد بنجامین گراهام و 15درصد فیلیپ فیشر میداند، اکنون بهعنوان استاد و راهنمای برجستهای در امر سرمایهگذاری برای مردم جهان شناخته میشود.
وارن بافت کیست؟
وارن بافِت، کارآفرین، بازرگان، سرمایهگذار و نیکوکار آمریکایی است. بافت در ۳۰ آوریل ۱۹۳۰ زاده شد و بهعنوان موفقترین سرمایهگذار قرن بیستم شناخته میشود. او هماکنون بهعنوان مدیر عامل اجرایی و رییس هیاتمدیره شرکت برکشایر هاتاوی فعالیت میکند.
وی امروزه از طریق شرکت برکشایر هاتاوی، کنترل و مدیریت شرکتهای تابعه و فرعی فراوانی را بر عهده دارد که بهعنوان نمونه میتوان به گایکو، دیری کوئین، هاینز و مارس اینکورپوریتد اشاره کرد.
وی همچنین دارای سهام قابلتوجهی در شمار زیادی از شرکتها است که مشهورترین آنها عبارتند از: ولز فارگو، شرکت کوکاکولا، آمریکن اکسپرس و آیبیام.
وارن بافت در سال ۲۰۰۸ بهعنوان ثروتمندترین فرد جهان معرفی شد. وی هماکنون پس از بیل گیتس و کارلوس اسلیم، در رتبه سوم از فهرست میلیاردرهای جهان در سال ۲۰۱۴ قرار دارد.
سبک و استراتژی بافتی
فرمــول بافــت بــرای سرمایهگذاری به مانند سایر قواعد موجود در این زمینه چندان پر پیچ و تاب نیست، اما سادگی آن نیز به مفهوم بیزحمت بودن کار نیست. بافت برای تصمیمگیریهای خود از 12 اصل کلیدی بهره برده که میتوان آنها را در دستههای کسبوکار، مدیریت، اقدامات مالی و ارزش قرار داد. البته اصول بافت در ظاهر کلیشهای و قابل فهم به نظر میرسند، اما سختی این اصول در مرحله اجرا رخ مینماید. بهعنوان نمونه در یکی از اصول این پرسش مطرح میشود که آیا مدیریت صاحبان سهام باید صاف و صادقانه باشد؟ این پرسش ساده است، فهم آن هم کاری ندارد اما پاسخ به آن چندان ساده نیست. برعکسش هم ممکن است؛ مفاهیمی که بهظاهر پیچیده بهنظر میآیند اما در واقع در مرحله اجرا ساده هستند، بهعنوان مثال، عبارت «ارزش افزوده اقتصادی» از این دست است. ارزش افزوده اقتصادی معیار اندازهگیری عملکردی است که راههای منجر به افزایش یا از بین رفتن ارزش شرکت را بهدرستی محاسبه میکند. این معیار نشاندهنده سود باقیمانده پس از کسر هزینههای سرمایهای است. درک محاسبه کامل ارزش افزوده اقتصادی چندان ساده نیست، اما یکبار فهمیدنش برای همیشه کافی است و بعد از آن میتوان بهراحتی ارزش افزوده اقتصادی را محاسبه کرد.
همچنین «روش» بافت برای سرمایهگذاری را میتوان هسته اصلی کارش دانست؛ سرمایهگذاری به سبک سنتی که توان انعطاف پذیری در شرایط مدرن را دارد. در واقع یکی از مهمترین روشهای بافت برای موفقیت این است که فرصت انعطافپذیری و تطبیق با شرایط موجود را برای خود فراهم آورده است. نکته دقیقا همینجاست، بازرگانان و سرمایهگذاران امروز خیلی راحت میتوانند بر اصول و قوانینشان پافشاری کنند، درحالیکه رمز موفقیت میتواند کوتاه آمدن باشد. دقت کنید که این انعطافپذیری باید ریزبینانه و زیرکانه باشد.
دسته اول: کسبوکار
بافت مصرانه خود را در طول فعالیت این سالهای طولانی به «چرخه رقابت» محدود کرد؛ بدین معنا که تنها سراغ کسبوکارهایی رفت که توان درک و تحلیل آنها را داشت. در واقع آنطور که رابرت جی. هاگستروم در کتاب «روش سرمایهگذاری بافت» نوشته، موفقیت در سرمایهگذاری بیش از اینکه به میزان دانستهها ربط داشته باشد، به توانایی در تحلیل ندانستهها با دیدی واقعگرایانه بازمیگردد. بافت این درک عمیق از کسبوکار را بهعنوان پیشنیاز برای پیشبینی آینده آن قرار میدهد.
اگر درک درستی از یک کسبوکار نداشته باشید، چگونه میتوانید از پس انجام آن برآیید؟ هدف هریک از اصول کسبوکاری بافت رسیدن به یک طرحریزی قوی و مستحکم است. برای این کار سه مرحله را باید طی کرد. اول تحلیل کسبوکار و نه شرایط بازار، اقتصاد و سرمایهگذار و سپس سابقه اجرایی باثبات و در نهایت هم استفاده از دادههای بهدست آمده برای تعیین اینکه آیا کسبوکار موردنظر ارزش سرمایهگذاری بلندمدت را دارد یا خیر.
دسته دوم: مدیریت
سه اصل مدیریتی بافت به ارزیابی کیفیت مدیریت کمک میکند؛ این بخش از کار را شاید بتوان سختترین بخش تحلیلی برای سرمایهگذاران دانست. بافت میپرسد: «آیا مدیریت منطقی است؟» به شکل دقیقتر، آیا زمانی که بحث درآمدهای سرمایهگذاری مجدد (حفظ سرمایه) و بازگشت سود به سهامداران بهعنوان سود سهام به میان میآید، مدیریت عاقلانه است؟ این یک سوال اساسی است، چون پژوهشهای گوناگون نشان دادهاند که اصول مدیریتی، به طور کلی به جای اینکه از گردش پول به شکلی که ارزش سهام سهامداران را افزایش دهد، استفاده کنند حریصانه به دنبال سود بیشتر و همزمان بهطور طبیعی در پی ایجاد امپراطوری و معیارسازی هستند. اصل دیگر مدیریت، میزان صداقت آن با سهامداران است؛ بدین معنا که آیا اشتباهاتش را میپذیرد؟ سومین اصل اما به دنبال تیمهای مدیریتی است که در برابر «فعالیت از سر حرص و طمع» و تکرار استراتژیها و تکنیکهای رقابتی مقاومت کنند. پرسش اصل سوم این است: «آیا مدیریت در برابر ضرورتهای سازمانی از خود مقاومت نشان میدهد؟ این اصل ارزش خوب فهمیدن را دارد چون مجبورتان میکند که میان بسیاری از پارامترها تفکیک قائل شوید. بهعنوان نمونه، میان تکرار کورکورانه، استراتژی رقابتی و پیشی گرفتن از شرکتی که در بازار اول است باید تفکیک قائل شد.»
اقدامات مالی
بافت بیشتر روی بازده حقوق صاحبان سهام (ROE) تاکید دارد تا درآمد هر سهم. بازده حقوق صاحبان سهام میزان کارایی یک شرکت را در خلق سود خالص برای سهامداران نشان میدهد. در واقع این نسبت بیان میکند که بنگاه اقتصادی بهازای هریک واحد سرمایهگذاری سهامداران، چه میزان سود خالص برای آنها کسب میکند. اکثر دانشجویان میدانند که بازده حقوق صاحبان سهام میتواند با سرمایه قرض گرفته شده برای سرمایهگذاری (نسبت بدهی به حقوق صاحبان سهام) دستخوش تغییر شود و در نتیجه از لحاظ تئوریک تا حدی نسبت به استاندارد بازگشت سرمایه در مرتبه پایینتری قرار گیرد. البته که بافت این موضوع را درک میکند، اما بهجای سنجش سرمایه قرض گرفته شده برای سرمایهگذاری بهصورت مجزا، شرکتهای دارای کمترین سرمایه قرض گرفته شده را ترجیح میدهد. او همچنین بهدنبال حاشیه سود بالا است.
دو اصل مالی نهایی او اساس تئوریک مشترکی با اقتصاد ارزش افزوده دارند. اصل اول به چیزی نگاه میکند که او نامش را «درآمد صاحب سهام» میگذارد که گردش پول موجود برای صاحبان سهام در آن ضروری است. بافت این امر را درآمد خالص بهعلاوه استهلاک و کاهش بها، منهای هزینههای سرمایهای، منهای نیاز اضافی به سرمایه در گردش تعریف میکند.
بافت همچنین «فرض یک دلار» را دارد که براساس این پرسش شکل گرفته است: ارزش بازاری یک دلار اختصاص یافته به هر یک از دلارهای سود انباشه چقدر است؟ این معیار شباهت زیادی به ارزش افزوده بازار دارد که نسبت ارزش بازار به پول سرمایهگذاری شده است.
ارزش
در این دسته، بافت به دنبال برآورد ارزش ذاتی شرکت است. بافت سود آینده صاحبان سهام را طرحریزی میکند و سپس به زمان حاضر بازمیگردد! به یاد داشته باشید که اگر سایر اصول بافت را به کار گرفته باشید طرحریزی سودهای آینده طبق تعریف ارائه شده سادهتر است، چون پیشبینی سودهای دارای سابقه و باثبات آسانتر است.
بافت همچنین اصطلاح «خندق» را در سرمایهگذاری باب کرد. خندق «چیزی است که باعث رسیدن یک سود شفاف به یک شرکت در مقایسه با دیگران میشود و آن شرکت را از تاخت و تاز رقبا مصون میدارد.» آقای بافت در یک چرخش از مسیر تئوریک که شاید تنها برای خودش پاسخگو است، سود طرحریزی شده را براساس نرخ بازده بدون ریسک محاسبه میکند.
با توجه به تمام آنچه گفته شد به نظر میرسد پیروی از آقای بافت راهکاری مناسب و مطمئن برای تبدیل شدن به یک سرمایهگذار موفق است.