100 روز از شروع کارمان در خودپرداز و «فرصت امروز» گذشت. قرار بود از همان اولش به رویه و منش اقتصادی مردم بپردازیم، منتها بعضی جاها هم توانستیم لایی بکشیم که میدانیم فهمیدند ولی کاری به کارمان نداشتند. فکر کنم تنها جایی که عدمپرداخت حقوق برای یک طنزنویس به درد میخورد نوشتن در مورد 100 روزگی روزنامه است.
اگر حقوقش را نگرفته باشد شروع میکند شوخی کردن با اهالی روزنامه که تا به حال صبر کردهاند و سعهصدر نشان داده اند و چونان و بهمان، ولی وقتی حقوقش را دریافت کرده باشد و همهچیز سرجایش باشد کمی کار سخت میشود! 100 روز از انتشار روزنامه اقتصادی- مدیریتی «فرصت امروز» گذشته است، در طول این 100 روز با فراز و نشیبهای (تیریپمونه، هیچ فراز و نشیبی هم نداشتیم) زیادی روبهرو شدیم، با تمام بالا و پایینهایی که روزنامه در طول این مدت داشت چند نکته را در مانیفست خود حفظ کرد که به قرار زیر است.
نکته 1: هنوز چند شمارهای از انتشار روزنامه نگذشته بود که با یکی از دوستان راهی سفر بودیم. بین راه درجایی ایستادیم که خرید کنیم، در توصیف جایی که ایستاده بودیم همین بس که با نزدیکترین شهر حداقل 40 کیلومتر فاصله داشت. کیوسک روزنامهفروشی در آنجا بود که سراغش رفتم آب معدنی بخرم، در عین حیرت این کیوسک دورافتاده «فرصت امروز» را داشت! وقتی هم که از فروشندهاش پرسیدم: «همیشه «فرصت امروز» داری؟» گفت: «این روزنامه تازه دو روزه اومده چیو هر روز دارم!»، بعدش یکجوری به من چپچپ نگاه کرد و تاسف خورد که چرا جوانان امروز اینقدر از اتفاقات دور و برشان ناآگاه هستند.
نکته2: نکته دومی که در مورد روزنامه فرصت امروز میتوان گفت عدم وابستگی به چپ و راست و بالا و پایین است! به این صورت که اوایل، من در خودپرداز نمیتوانستم بنویسم چپ یا راست! (طبعا میدانید که کار طنزنویس غلو کردن و توهم زدن است! اینطوریها هم نبود) طوریکه چپ و راست را درآورده و جایش اینطرف و آنطرف میگذاشتند!
نکته3: یکی دیگر از نکاتی که در طول این مدت «فرصت امروز» بر آن پایبند بود؛ رعایت حقوق اهالی روزنامه در روز جمعه بود. دلتان نخواهد چندباری که بنده در روز جمعه در تحریریه روزنامه حضور داشتم چونان ناهار چرب و چیلی بهمان دادند که تا پنج روز بعدش هرچه میخوردم هدفم این بود که بشورد ببرد پایین! باور کنید در طول این 100 روز کوچکترین تخطی از این مسیر صورت نگرفته است. در شرایطی که برخی مطبوعات در روز جمعه به اهالی روزنامهشان دمپختک و نیمرو میدهند، دیدن باقالیپلو با گوشت یا کوبیده فرد اعلا دو سیخ 200گرمی خودش از اتفاقات میمون عرصه مطبوعات است.
یکی دیگر از اتفاقاتی که در طول این 100 شماره برای بار اول، بالاخره رخ داد، آرزوی دیرینه من از بچگی برای ناهار خوردن با حمید جعفری بود! رویه ایشان را خیلی نمیشناسید، تنها همین بس که اگر منتظرید تا او بیاید که با هم ناهار میل کنید، قطعا از گشنگی خواهید مرد! کار به جایی کشیده بود که یکبار در روزنامه که ایشان ناهارش را سروقت خورد، موزیک «بر طبل شادانه بکوب، پیروز و مردانه بکوب...» گذاشته و به جشن و پایکوبی نشستیم و یکی از دوستان همکار تا دو روز به پهنای صورت اشک میریخت.
خلاصه اینکه روزنامه فرصت امروز در طول این 100 روز سعی کرد وظیفه مطبوعاتی خویش را به بهترین شکل به انجام برساند، شاید حق ما نباشد که بنده از طرف خودم و 320 نفر از کارمندان خودپرداز بگویم؛ صدروزگیمان مبارک!