از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که مدتی است بنده دنبال خانه میگردم. در این مدت نکات و تجربیات زیادی به زندگیام اضافه شد. خلاصه اینکه تمام فکر و ذکرمان در این چند وقت به مقوله آپارتمان و سوئیت و اجاره آنهاست! در همین راستا دیروز در صف خودپرداز جوانی خوش قد و قامت و خوش سر و زبان را دیدم که بیدرنگ سر صحبتمان با او باز شد. مکالمه بنده و ایشان در صف خودپرداز به قرار زیر بود.
من: «آقا چه خبر! شما کار و بارت چیه؟»
جوان رعنا: «بنده در ریل استیت کار میکنم.»
من: «بسیار هم عالی! استیک چی میزنی حالا؟!»
جوان رعنا: «ریل استیت قربان! منظورم مشاور املاک است.»
من: «آهان! بسیار هم عالی! چه جالب اتفاقا بنده در این چند وقت سر و کارم با مشاورین املاک بوده.»
جوان رعنا: «دنبال خونه میگردی؟»
من: «آره! با اجازت مدتیه که دربهدر اجاره خونه هستم.»
جوان رعنا: «میومدی پیش خودم یک مورد استثنایی و اکازیون برات پیدا میکردم حالشو میبردی!»
من: «من از کجا میدونستم، ماشاءالله همکاراتونم زیادن، نمیشه به همش رسید.»
جوان رعنا: «حالا چقدر پول داری؟»
من: «5 تومان!»
جوان رعنا: «خیلی هم خوب، چند متری میخوای؟»
من: «یک سوئیت 30، 40 متری هم باشه راضیام.»
جوان رعنا: «خب کاری نداره که! همین الان آنلاین یک فایل برات دارم، بر دوازدهم ولنجک، 50 متری با تمام امکانات!»
من: «جدی میگی؟! باورم نمیشه! حالا قیمتش دقیق چقدره؟»
جوان رعنا: «همون ماهی 5 میلیون که گفتی.»
من: «دکتر جان! من ودیعه میتونم 5 میلیون بدم!»
جوان رعنا: «اجاره چقدر میتونی بدی؟»
من: «در نهایت ماهی 500 تومان!»
جوان رعنا: «مجردی؟!»
من: «بله!»
جوان رعنا: «یعنی خونه مجردی میخوای؟»
من: «این یایی که انتهای خونه مجرد گذاشته میشه بار منفی داره، من یک خونه برای زندگی میخوام.»
جوان رعنا: «گفتی مجردی، یعنی یک نفری؟»
من: «نه دیگه 34 نفریم، من و پسرعموهام و نوه عموهام که همه با هم مجردیم!»
جوان رعنا: «34 نفر خونه سخت پیدا میشه!»
من: «یک نفرم دکتر! یک نفر! بفهم!»
جوان رعنا: «خب بگو دیگه! خونه رو برای چی میخوای؟ بگو بهت بگم کجا به دردت میخوره.»
من: «برای زندگی!»
جوان رعنا: «نگاه کن یک مورد دارم 14 متره، مناسب و فیت خودته، حمومش سر کوچست؛ عمومی و نمره و تر و تمیز! ولی دستشویی تو حیاطه، آشپزخونش مشترکه، مالک هم داره می گه هشت،700 منتها میتونم برات تبدیلش کنم، می خوای یک نشست بذارم صحبت کنیم؟»
من: «گرونه، نمیتونم اونقدر بدم!»
جوان رعنا: «یک مورد دیگه دارم 8 متری با تمام امکانات میگه پنج،600 خوبه؟»
من: «میگم 500 بیشتر نمیتونم اجاره بدم.»
جوان رعنا: «یک مورد دارم میگه 5 تومان ودیعه بدون اجاره! میخوای بری ببینی؟ فقط یه کم کوچیکه منتها ویو خوب داره، روبهروش باغه، همسایههات هم همه آدم حسابین، میخوای بری ببینی؟»
من: «آره حتما! آدرس بده.»
جوان رعنا: «یادداشت کن! بزرگراه خلیج فارس، نرسیده به فرودگاه، سمت چپ، بهشت زهرا، قطعه گمنامان! مالکش هم آدم خوبیه باهات راه میاد! فقط مجرد بودنت رو باید باهاش صحبت کنم.»
من ماندم و مالک خوب و همشهریهای منصف و یک مشت آرزو و نگرانی و افقی که برای گم شدنم آماده بود!