ساعت حول حوش 10 صبح بود مشغول قدم زدن در خیابان سعدی بودم که به جلوی خودپردازی رسیدم که اطرافش به غایت شلوغ بود. جوانی در بین چندین نفر نشسته بود و گریه میکرد. اگر تصور کردید که میخواهم به این جوان بپردازم سخت در اشتباهید، اصلا به من چه ربطی دارد، بنده تنها مجوز فضولی در کار مردم در حوزه خودپردازهای شهر (به شعاع یکمتر) را دارم و متاسفانه این جوان دو، سه متری با خودپرداز فاصله داشت. اصلا شاید دلیل گریهاش هم همین بود، بگذریم. جلوی خودپرداز دو، سه نفری در صف بودند. ضمنا از لهراسب عزیز تقاضا کردم هرروز همراهم باشد و گزارشهای خبری روز را برایمان بخواند. وقتی به انتهای صف رسیدم، خواستم کمی کول و بامزه به نظر برسم به همین خاطر با صدای بلند، گفتم: «سلام بچهها!»
هردو نفر که برگشتند دیدم هر دونفر حول و حوش 70 سالشونه. کمی خودم رو جمع و جور کردم.
گفتم: «منظورم همون سلام بزرگواران بود. خوبید؟»
یکی از اونها گفت: «هوا گرمه تو هم آدم رو مخی هستی، چی کار داری؟»
این وسط لهراسب نزدیک شد و
گفت: «هوشیارا! ایسنا نوشته که برخی از اقلام در ماه گذشته گرانتر شدهاند!»
گفتم: «خب چیکار کنم خیلی چیزهای دیگه هم گران شدند. اینکه به درد من نمیخوره!»
گفت: «هوشیارا فکر کنم امروز رو فرم نیستی برم فردا بیام؟»
نزدیک بود نعرهها بزند و گریهها کند و بعدش حالش خوش شود که من، گفتم: «بقیه رو بخون، لوس نشو»
گفت: «همچنین ایسنا نوشته که تورم ماهانه آموزش، هتل و رستوران و کالاها و خدمات متفرقه نیز به ترتیب یک، 1/1 و منفی 2/0 درصد بوده است»
این رو که گفت یکهو یکی از دو نفری که در صف بودند شروع کرد ن به دویدن! اون یکی هم اومد یقه منو گرفت.
گفت: «کجا میشه رفت هتل؟»
گفتم: «مگه خونه نداری؟»
گفت: «خب دارم، چه ربطی داره!»
صداش بلندتر شد و یقهامرو سفتتر گرفت و محکم منو به دیوار کوبید.
گفت: «مگه با تو نیستم مرتیکه کدو؟»
دوباره لهراسب خودش رو وسط انداخت و
گفت: «هوشیارا! کدو و باقی سبزیجات هم رشد منفی تورمی داشتند»
پیرمرد هرکول مخفی، منو دوباره محکم به دیوار کوبید و گفت: «آها کدو هم ارزون شده کجا میشه یک کدو تپل مثل خودت خرید؟ ها بگو بگو...»
گفتم: «میخوای چی کار خب؟»
گفت: «مگه نمیفهمی ارزون شده! اگر اندازه جلبک شعور اقتصادی داشتی میفهمیدی که هر چیزی ارزون شده باید رفت خرید. پارسال دو روز ارزن ارزون شده بود رفتم 3 تن خریدم. همین باعث شده سه ماه ارزن رو با ماست قاطی کنم بخورم. میفهمی ارزن با ماست.»
گفتم: «خب آقا همینه دیگه الکی بعضی چیزا گرون میشه! زیاد میخرید تقاضا بالامیره همین میشه!»
گفت: «شات اپاند اونلی لیستن تو می! گاچا؟»
گفتم: «گاچا!»
تو همین اثنا اون پیرمردی که رفته بود، سوار یک کامیون به جلوی خودپرداز رسید و گفت: «بچهها برید بخرید؟ ارزون شده!»
گفتم: «چی ارزون شده؟»
گفت: «همین یارو رفیقت گفت خدمات متفرقه ارزون شده، منم رفتم 5 تن خریدم؟»
گفتم: «چی خریدی؟»
گفت: «چی خریدم؟! خدمات متفرقه دیگه! دیوانهایها!»
پیرمرد دیگهای هم که کنار من بود با سرعت 150مایل در ساعت از خودپرداز دور شد که بره خدمات متفرقه بخره و من اندیشهکنان غرق این پندارم که چرا بازار کوچک این محله ما خدمات متفرقه نداشت!