آیا تاکنون برایتان اتفاق افتاده که آن قدر سرتان شلوغ باشد و درگیر کار باشید که ندانید به کدام کارتان برسید و حتی وقت نداشته باشید وظایف عادی مدیریتی خود را پیش ببرید و فکر کنید که باید مدام در حال رفع و رجوع خرابکاریهای پرسنلتان باشید؟ به نظرتان چقدر از وقتتان صرف مدیریت جزییات و رسیدگی به نحوه کار کارکنانی میشود که باید واقعا سرگرم کارشان باشند؟ این نوع کارها که اغلب وقتگیر هم هست قاتل وقت مدیران و بخشی از چرخهای نادرست است که در طول روز، هفته، ماه و حتی سال برای افرادی اتفاق میافتد که وظیفه مدیریت یک محیط کاری را به عهده دارند.
در گذشته، مدیریت همان معنی رهبری را میرساند و وظایف یکسانی برای آن در نظر گرفته میشد اما امروزه و در عصر حاضر، تعاریف کاری متفاوتی پیدا کرده است. مدیران و رهبران وظایفی متفاوت دارند و روی مسائلی کاملا متمایز متمرکز هستند و هم از این رو اولویتهای کاریشان با هم فرق میکند. به عقیده من کارمندان در محیطهای کاری تحت مدیریت و رهبری هستند: وظیفه مدیریت بسیار نزدیک به ماهیت مدیریت و در واقع همان کنترل و مهار شرایط موجود و وضعیت کارکنان است؛ در حالی که وظیفه رهبری به نوعی بر هم زدن شرایط موجود و حتی ایجاد تغییراتی است که باعث پیشرفت کار و ترغیب کارکنان به داشتن خلاقیت و تفکر خلاق میشود.
متاسفانه باید گفت کارکنانی که بیشتر کنترل و مدیریت میشوند تا رهبری، کمکم قدرت خلاقیت خود را از دست میدهند و دیگر قادر نیستند افکار نوآورانه و کارهای خلاقانه داشته باشند. مدیرانی که بیشتر مدیریت میکنند تا رهبری، وقت خود را بیشتر تلف میکنند و بیش از مدیریت زمان خود، وقت صرف میکنند و به نوعی مدیریت کارهای کوچک و جزییات را هم بر عهده میگیرند و اغلب نتیجه کمتری هم عایدشان میشود و تغییرات رفتاری پرسنلشان هم کمتر در جهتی است که آنها دوست دارند و امیدوارند که تغییر کنند. افراد معمولا ترجیح میدهند و دوست دارند وقتی در حال کار هستند بیشتر هدایت و راهنمایی شوند و کمتر مورد نظارت، بازرسی و کنترل قرار گیرند.
مدیران اغلب درگیر این اشتباه میشوند که از طریق دیگری و به شکل غیرمستقیم کارمندان خود را کنترل کنند و مواظب آنها باشند و آنها را مورد بازرسی قرار داده، به نوعی بر آنها حکومت کنند. از نظر این مدیران، کارمندان چیزی شبیه روبات هستند که قبل از اینکه دست از پا خطا کنند و بخواهند کاری متفاوت انجام دهند و تغییری ایجاد کنند باید به کمک مدیریت، آنها را مهار کرد.
*برای اجتناب از این اشتباه چه باید کرد؟
اولا توان مدیر در هدایت و راهنمایی پرسنل، مستقیما به چگونگی راهنمایی او به افراد بازمیگردد. هر مدیر باید به آرامی به مسائلی ورود کند که میخواهد راهنمایش باشد. بیشتر مطالعه و سعی کند درباره رهبرانی که او را شگفتزده میکنند و در موردشان کنجکاو است بیشتر بداند و دور خود را از افرادی پر کند که الهامبخش خوبی برای او هستند. ثانیا هر مدیر باید میزان کنترل و مدیریت را با قدرت رهبری خود متعادل کند تا بتواند روی اطرافیانش تاثیر بگذارد و آنان را رهبری کند.
ست گادین(Set Godin) در کتاب «قبایل» مقتدرانه توضیح میدهد که امروزه مردم چگونه در جستوجوی مشاغل و محیطهای کاری هستند که آنان را باور میکنند. بدین معنی که مسئولیتی بر عهده آنان میگذارند و به واسطه اهداف مهمتر هدایت و رهبری میشوند. تصور کنید چه محیط کاری جالبی میشود اگر که هم کارمندان به کاری که میکنند باور داشته باشند و هم محیط کاری و رهبریشان را قبول داشته باشند.
مردم دوست دارند هدایت، رهبری و راهنمایی شوند، به آنان بها داده شود و مایلند باور کنید که جزو قبیلهتان هستند. اگر به این صورت رهبری کنید و به سمت هدفی واحد حرکت کنید توانتان بالا میرود و رهبری گروه امکانپذیرتر و مدیریت راحتتر میشود به طوری که میتوان در هر زمینه کاری رشد و تعالی یافت و موفق شد اما آیا این مسئله به این معنا نیست که اصول و وظایف مدیریت را ندیده بگیرید و از آنها صرفنظر کنید. به خاطر داشته باشید که مدیریت یک فرآیند است و سیستمها باید مدیریت شوند. با رهبری پرسنل میتوان بهترین کارمندان را پیدا کرد.