خیابان را که به سمت پایین سرازیر میشوم مدام نقش لبخندش در فکرم میآید و میرود. حالم چندان مساعد نیست، استرس عجیبی دارم، قدم زدن در این خیابان سالهای زیادی است که حال مرا دگرگون میکند، نمیدانم چرا پای تصمیم نهایی که میرسد همچنان سست میشوم...
شش سال پیش یکی از دوستانم مرا به یک مهمانی دعوت کرد. وقتی وارد سالن شدم همه برایم غریبه بودند. در گوشهای نشستم و مشغول تماشا شدم، مرد میانسالی که در مرکز سالن نشسته بود توجه همه غریبهها را به خود جلب میکرد، به نظر جذابیت عجیبی داشت، افراد یکی پس از دیگری به سمتش میرفتند و تلاش میکردند کنارش بنشینند و با او صحبت کنند...
لبخندی دائمی روی چهرهاش بود، من کمی آنطرفتر یکی از دوستان قدیمیام را دیدم، به سمتش رفتم و با سلام و احوالپرسی از روزگارش پرسیدم، اوضاع خوبی داشت، چند سالی بود در بازار پوشاک چرم کار میکرد و گویا اوضاع بر وقف مرادش بود، وقتی پرسید تو مشغول چه کاری هستی؟ لحظهای مکث کردم و گفتم مقداری سرمایه دارم و دنبال یک کسبوکار مطمئن میگردم.
با اشتیاق گفت: اون آقای خندرو رو میبینی؟ اون کسیه که میتونه بهت مشاوره بده و کمکت کنه، بهش اعتماد کن، کاری که به من پیشنهاد داد نقطه شروع زندگیام بود. از سرازیری همین خیابان که به سمت پایین میآمدیم خیلی اشتیاق داشتم. با همان لبخندش آرام آرام حرف میزد و گاهی از من هم سوالاتی میپرسید، برای من جالب بود فردی با این معلومات و تخصص چرا خودش صاحب کسبوکار پردرآمدی نیست! اما دوست داشتم به چیزهای خوب فکر کنم، به موفقیت آن دوست قدیمی و به آینده روشنی که با یک مشاوره خوب در انتظارم بود... شش ساله گذشته است و من هر بار در این سرازیری شوم، پر از آشوب و استرس میشوم. یک پیشنهاد غیرکارشناسی زندگی و سرمایه مرا به باد داد. برای من که مهندسی صنایع رشته دانشگاهیام بود آقای خنده رو سرمایهگذاری در تولید محصولات گلخانهای را تجویز کرد، گفت: سوال نکن و اگر میخواهی از بزرگترینها شوی، کاری که میگویم را شروع کن. از سه سال دوندگی و تلاش تنها چیزی که عایدم شد کلی وام و بدهی و البته کوله باری از تجربه بود.
امروز بعد از شش سال که بدهیهایم تازه صفر شده و به نقطه شروع رسیدهام مدام با خودم فکر میکنم اعتماد کردن به مشاوره برخی افراد چقدر میتواند آسیبهای جدی در پی داشته باشد، چقدر میتواند موجبات شکست یک زندگی را فراهم کند! اما حالا در همین خیابان که راه میروم فهمیدهام که نباید نصیحت و مشاوره کسی را که تخصص و دانش لازم را در یک حوزه مشخص ندارد گوش کرد، نباید قربانی لبخند و اعتماد به نفس کاذب برخی افراد شد. بعدها در جایی از زبان کریس راوستن متخصص برنامهریزی سرمایهگذاری و موسس گروه سرمایهگذاری فاکس استون خواندم: «من اهمیت نمیدهم که او پسرعموی بیلی باب است یا یک شرکت بیمه موفق است، آنچه مهم است اینکه برای توصیهای که میکند تخصص و دانش لازم را دارد یا خیر؟»