برای آن دسته از افرادی که با نگاه اقتصادی وارد عرصههای ادبی و هنری میشوند باید تاسف خورد. ما به همان اندازه که ادعای مان نسبت به سایر ملل بالاتر است، از لحاظ فرهنگی دچار عقب افتادگی هستیم. نه اینکه فرهنگ ایرانی، فرهنگ عقب ماندهای باشد، بلکه فرهنگ ایرانیان موجود اینگونه است. افرادی که کتاب نمیخوانند. افرادی که نگاه شان نسبت به ترجمه و تالیف همان نگاهی است که نسبت به هنر وجود دارد. وقتی که کسی خود را نویسنده، مترجم، نوازنده یا نقاش عنوان میکند به او میگویند: «به به اما شغل شما چیست؟» اصلا در فرهنگ عمومی مردم این کارها را بهعنوان شغل قبول ندارند. این حرفها را از خود نمیگویم. بلکه این برخوردها دائم برای همه تکرار میشود.
من خوشبختانه همیشه شغل دیگری داشتهام و نمیدانم چطور از راه نویسندگی میتوان کسب درآمد کرد. تا بهحال 60 کتاب از من منتشر شده است. آنهایی که 500 تا 600 کتاب منتشر کردهاند حتما بهتر میتوانند بگویند چطور از نویسندگی و مترجمی درآمد کسب کردند. جدا از این صحبتها مزاحمتهایی هم هست که ربطی به میزان کار ندارد.
نویسنده تمام فکرش درگیر تولید ادبی در عرصه ادبیات است. چاپ و نشر بر عهده ناشران است. اینکه تصور کنیم ناشر کار پر رونقی دارد اشتباه است. ناشر با تمام دشواریها باز عدهای را مشغول به کار میکند. همین مسائل فعالان عرصه ادب را در چند جا پخش میکند. عدهای در روزنامهها مشغول میشوند. همچنین شغلی که میتواند بهعنوان یک حقوق کناری کمکی برای آنها باشد.
روزنامه نگارها هم که مشکلات شغلی خاص خود را دارند. تا به حال شنیدهاید که یک کبابی را به خاطر اینکه کباب او بد بوده و باب میل شما نبوده تعطیل کنند؟ اما در سالهای گذشته روزنامه اگر محصولش باب میل نبود آن را تعطیل میکردند. نمیگویم که تعطیل کردن در مورد کبابیها هم باب شود، اما باید با هرکس مطابق با جرمش برخورد شود و تا حد ممکن بر او آسان گرفته شود.
روزنامهای تعطیل میشود و کسی به افرادی که از این طریق کسب درآمد دارند فکر نمیکند. اصطلاحی که من همیشه در این موارد به کار میبرم «قلم به دستان کنار میدان» است. یعنی افرادی که چند وقت در روزنامهای کار میکنند و پس از تعطیلی آن به هر دلیلی میآیند کنار میدان میایستند تا روزنامه بعدی بیاید و آنها را سر کار ببرد. نبودن امنیت شغلی، عنوان آن شغل را متزلزل و بیاعتبار میکند.