همانطور که در قسمت پیشین اشاره شد، آقای راجر استرلینگ یکی از سهامداران عمده شرکت که در عین حال یکی از افراد برجسته تبلیغات آمریکا نیز هست، به جهت بیماری مهلک مجبور شد برای مدتی طولانی، بهدور از کار و حاشیههای آن باشد. این مسئله باعث شد هراس از دست رفتن مشتریان کنونی، استرلینگ – کوپر را فرا بگیرد. البته در یک اقدام پیشگیرانه، آقای کوپر سعی میکند با ارسال نامه به مشتریان اوضاع شرکت را عادی نشان دهد اما اخبار و شایعات پیرامون بیماری استرلینگ و عدم حضورش در رأس پروژههای تبلیغاتی باعث تکاپوی مشتریان بزرگ شده است.
یکی از این مشتریان مضطرب، شرکت «لاکی استرایک» تولیدکننده برند سیگار با همین نام است که میخواهد حتما جلسهای در شرکت استرلینگ – کوپر برگزار شود. بهظاهر دغدغههای آنها پیرامون قوانین ضد دخانیات است که در آن زمان در کشور ایالات متحده تازه در حال شکلگیری و تصویب است اما همه میدانند این ظاهر قضیه است. برنامه صرف ناهار مشترک، تنها بهانهای است که مدیران شرکت «لاکی استرایک» میخواهند از حال و روز راجر استرلینگ باخبر شوند و با این کار ریسک سپردن کارهای تبلیغاتی خود به شرکت استرلینگ-کوپر را به حداقل برسانند.
در این شرایط آقای کوپر، یکی از سهامداران اصلی استرلینگ – کوپر، چاره را در این میبیند که حداقل برای این جلسه کذایی، استرلینگ را بهرغم توصیههای پزشکان به شرکت بیاورد و البته چنین میکند و به کمک گریم و آرایش، رنگپریدگی استرلینگ را مخفی میکنند.جلسه ناهار برگزار میشود اما حال استرلینگ اینقدر وخیم است که در میانه جلسه و زمانی که همه احساس میکنند، همه چیز به خوبی و خوشی در حال برگزاری است، مجددا دچار سکته قلبی و در میان بهت و حیرت میهمانان روانه بیمارستان میشود.
پنهانکاری دیگر فایدهای ندارد. عملا استرلینگ نمیتواند دیگر در شرکت نقش مهمی داشته باشد. باید تغییراتی در ساختار شرکت صورت پذیرد تا روال و قاعده کار شرکت به حال عادی بازگردد. کوپر این بار ریسک نمیکند و مسیر صحیح را انتخاب میکند. او قصد دارد آقای «دان دریپر» را بهعنوان شریک و سهامدار جدید شرکت معرفی کند. به نظر این کار منطقی میآید، زیرا مدیر خلاقه جوان شرکت – آقای دریپر- به جهت به ثمر رساندن کمپینهای بزرگ اکنون در صنعت تبلیغات دارای اعتبار و شهرت است و کمپانیهای بزرگ تبلیغاتی نیز خواهان به خدمت گرفتنش هستند.
البته دغدغههایی نیز در این زمینه وجود دارد که مهمترین آنها جوان بودن دریپر است اما از هر نظر این تصمیم بهترین رویکرد خواهد بود. شاید با مرور اتفاقاتی که شرح آن آورده شد سوالاتی ذهن دستاندرکاران حوزه تبلیغات را به خود مشغول کند؛ اینکه براساس ما در شرکتهای تبلیغاتی چه تعداد انسان بزرگ به صنعت و بازار تبلیغات معرفی کردهایم که تبدیل به یک «برند» موثر شوند به نحوی که بودن یا نبودن آنها در مجموعه به یک نکته مهم برای مشتریان تبدیل شود؟
آیا با چنین شیوهای – تعامل زیاد مشتریان با پرسنل کلیدی مجموعه- موافقیم یا اینکه سعی میکنیم مشتریان صرفا با شرکت ارتباط رسمی داشته باشند بدون اینکه به افراد شرکت نزدیک شوند؟
و آخرین نکته اینکه آیا سعی کردهایم ستارههای شرکتمان را با شیوههای مختلف انگیزشی مانند واگذاری بخشی از سهم یا سود شرکت، برای طولانیمدت حفظ کنیم؟
مشاور تبلیغات و برندسازی
ارتباط با نویسنده: alijah.ir