تصور کنید چه اتفاقی رخ خواهد داد اگر نامزدهای جمهوریخواه ریاست جمهوری آمریکا درباره رویدادهای مهم آسیا تصمیمگیری کنند. اگرچه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا تقریباً هیچگاه وابسته به سیاست خارجی نامزدها نبوده است ولی حداقل ارزش آن را دارد که درباره این موضوع فکر کنیم که ترامپ چگونه بر ثروتمندترین و پرجمعیتترین منطقه جهان- آسیا- تأثیر میگذارد.با در نظر گرفتن اینکه به نظر میرسد او نگرشی ملیگرایانه در رابطه با حکومتداری و سیاست خارجی خود دارد. اگر ترامپ رئیسجمهور شود چه بلایی بر سر آسیا خواهد آمد؟ پاسخ کوتاه به این سوال این است: یک فاجعه خواهد بود.
هرچند ترامپ یک تصویر کلی از طریق تصورات نابجا به ما میدهد اما اطلاعاتی از جهتگیریهای او در رابطه با سیاست خارجی و به خصوص در حوزه آسیا در درست است. او عقیده راسخی به در اختیار داشتن یک قدرت نظامی قوی و بزرگ و کارآمد دارد. او به اعمال قدرت اعتقاد دارد، البته نه تا حدی که بخواهد از آن استفاده کند. او معتقد است که متحدان، به خصوص ژاپن و کرهجنوبی باری روی دوش آمریکا هستند. به ادعای او این موضوع دو پیامد در پی خواهد داشت؛ اول آنکه آمریکا مجبور است حضور نظامی خود را حفظ کند درحالیکه نیازی به آن نیست. دیگری آنکه این متحدان در رشد اقتصادی و تعادل تجاری از آمریکا مصرف میکنند، چرا که به اندازه کافی برای دفاع خود زحمت نکشیدهاند.
با این نگاه کلی و پیشزمینه، میتوان چند پیامد را در رابطه با سیاست خارجی ترامپ و به خصوص نسبت به آسیا استنباط کنیم که البته همه آنها فاجعهبار هستند. اول اینکه، ترامپ میخواهد نیروهای نظامی خود را از آسیا خارج و در عوض پادگانهای آمریکا را تغذیه کند و قدرت نظامی خود در قلمروی خویش را افزایش دهد.این اقدام او متوجه عواقب راهبردی بزرگی خواهد بود. حضور نظامی آمریکا برای متحدانش در آسیا در برابر متجاوزان ضمانت و دلگرمی است.
به عبارتی ترامپ باور دارد که آمریکا یک چتر بزرگ امنیتی برای متحدان خود در آسیا محسوب میشود درحالیکه این دو کشور- ژاپن و کرهجنوبی - پاسخی در شأن آمریکا به او ندادهاند. از نظر او این دو کشور نهتنها سودی به حال آمریکا ندارند، بلکه برعکس نیروی آمریکا را استفاده میکنند. این موضوع آمریکا را قادر میسازد به بحرانهایی که در هر کجا به وجود میآید پاسخی سریع بدهد. اگر نیروهای آمریکایی سایه خود را از سر متحدان قارهای بردارند، آنگاه باید شاهد اتفاقهایی باشیم که نباید! یکی از اصلهای مهم مکتب بازدارندگی این است که میگوید در وهله اول پیشگیری از یک رخداد بسیار آسانتر از بازگشت از آن
است.
اگر آمریکا به دلیل مسافت بسیار هنوز در گسترش و استقرار سریع عمل نمیکند، آنگاه هر مهره تجدیدنظرطلب یا توسعهطلب در نظام بینالمللی، قادر به انجام معاملاتی خواهد بود. به این معنی که اگر انسانهای بد، باعث به راه افتادن جنگهای چریکی، اعتصابهای مختلف و فتح قلمرو و کنترل مرزهای آبی اطراف آنها شوند آمریکا هم یا مجبور به تسلیم در برابر متجاوزان است یا باید برای حفظ امنیت با آنها دست و پنجه نرم کند یا برای بازگرداندن منافع خود تلاش و هزینه زیادی را صرف کند. دوم اینکه ترامپ با خارج کردن نیروهای آمریکایی از آسیا مشتاقانه میخواهد از شر مهار کردن بحرانهای اینچنینی خلاص شود.
هرچند که براساس علم جدید، مهار کردن و رویارویی بحران نیازمند این است که با دشمنان خود وارد تعامل شویم، بدون درگیری و مبارزهای که منجر به کشتار و نابودی و جنگ هستهای شود. رویکرد کلی جنگ در حال حاضر همان دکترین رئیسجمهور آیزنهاور در دهه 1950 است. دکترین تلافی آیزنهاور معتقد است در عصری که ملیگرایی نوین، تکثیر موشکهای اتمی و سفرهای فضایی رواج پیدا کرده است، باید در جستوجوی صلح بود. اگر واکنش کشوری به هر مشکل نظامی، خواه کوچک و خواه بزرگ، نابودی هستهای باشد، کشورهای دیگر در نهایت به تصورات خود درباره تهدیدهای آن کشور پایان میدهند یا آن کشور مجبور خواهد شد به وعده نابودی هستهای خویش به خوبی عمل کند! در هر دو صورت نتیجه فاجعهبار خواهد بود.
نیروهای مستقر در خانه آمریکا، تنها بر نتایج حاصل از تهدیدهای تلافی گسترده مؤثر خواهند بود. اینچنین که بلافاصله به هر موقعیت غیرقابل قبول و غیرمسئولانه نسبت به آمریکا بهشدت واکنش دهند. بهعنوان نتیجه باید بگوییم که اگر نیروهای نظامی در خانه مستقر شوند و سپس هر درگیری و مبارزهای پیش آید، این جنگ نسخهای از دکترین تلافی گسترده در قرن 21 خواهد بود.