در کتاب بیوگرافی جدید استیو جابز، تصویر دقیق و باورنکردنیای از او ارائه شده است؛ براساس تصویری که این کتاب میدهد، استیو جابز در جلسات سر همکارانش فریاد میکشید، بینهایت کمتحمل بود و تلاشهای دیگران را مدام نادیده میگرفت. این تصویر اما این واقعیت را زیر سوال نمیبرد که استیو جابز احتمالا بهترین مدیری است که دنیا از میان نسل او به خود دیده است. پس آیا میتوان موضوع را این طور مطرح کرد که بیادب بودن، بیرحم بودن و خودخواه بودن، وقتی که پای یک بیزینس مطرح باشد به شما برتری خاصی میدهد؟
اگر کسی کتاب را بخواند شاید به این نتیجه برسد اما پروفسور کریستین پوراث از مدرسه تجارت مکدون از دانشگاه جرجتاون این طور فکر نمیکند. او میگوید: «من اصلا به مردم توصیه نمیکنم که سعی کنند دنبالهرو سبک استیو جابز باشند.» خانم پوراث در تحقیقی که از 20سال پیش شروع شده است، مدام این موضوع را از کارمندان مورد تحقیق شنیده است که اگر مدیران بیادب باشند، آنها هم کمتر کار خواهند کرد. او همچنین متوجه شده است که دانشجویانی که توسط استادان تحقیر میشوند، در یک آزمایش مشخص در شرایط تحقیق، کمتر موفق میشوند.
او میگوید: «چیزی که من همیشه میشنوم این است که آیا اگر من سر آنها (کارمندان) فریاد بزنم، آتشی زیر آنها روشن میکند و من هم در زمان کوتاهتری به نتیجه میرسم؟ اما این ایده اصلا درست نیست برعکس تمرکز افراد را میدزدد و روی عملکرد آنها تاثیر میگذارد. در نهایت نهتنها چیزی بهدست نمیآورید که چیزهای بیشتری از دست میدهید.» او میگوید حتی وقتی که استیو جابز برای دومین بار به شرکت اپل آمد، رفتارش را اصلاح کرد و با همکاران و کارمندانش کاملا ملایمتر برخورد میکرد.
چه کسی رئیس است؟
دیوید راولینسون، موسس شرکت رستوران پراپرتی که رستورانهای زیادی را در لندن مدیریت و خریدوفروش میکند، معتقد است که آدم همیشه نمیتواند خوب و مودب باشد؛ «من فکر نمیکنم که آدم باید همیشه مراقب این باشد که با دیگران چه رفتاری میکند. گاهی از دست دادن کنترل یک فاکور انگیزهبخش خوبی است و چیزی بود که من قبلا بارها مجبور شدهام با آن کنار بیایم و داشته باشم. البته من از دستدادن کنترل را لذتبخش نمیبینم و باید آخرین کاری باشد که انجام میدهید.» او میگوید با وجود اینکه گاهی نشان میدهد عصبانی است، سعی میکند آدم مودبی باشد. او ماهی یکبار کارمندانش را بیرون میبرد تا با آنها غذا بخورد، خوش بگذراند و این فرصت را به همه از جمله خودش بدهد تا بیشتر با هم آشنا شوند.»
با این حال نشان دادن آن بخش ترسناک از شخصیت –مثل کوبیدن روی میز در جلسات- همیشه انتخاب غلط نیستند، دستکم مدیرانی هستند که این طور فکر میکنند. لوک جانسون کارآفرینی که فعالیتهای زیادی داشته است و از سال 1999 شرکتهای استارتاپهای کوچک و متوسطی را راهانداخته و فروخته یکی از این مدیران است. «مشاهداتی که من از تجربیات مستقیم خودم به دست آوردهام به من ثابت کردهاند که اگر میخواهید از دیگران پیشی بگیرید، باید بخشی فولادی و سخت در شخصیتتان داشته باشید.»
او میگوید در زندگی حرفهایاش کارآفرینان زیادی را دیده است که مودب نبودهاند و این به خاطر فشار زیادی که آنها در کارشان تحمل میکنند. من فکر میکنم که همه ما باید به تعارفات اجتماعی بنیادین احترام بگذاریم و همه ما که نمیتوانیم این کار را بکنیم –من به اندازه بعدی گناهکار هستم- باید نادیده گرفته شویم.»
از زاویه کارمندان
سارا (نام مستعار) برای یک شرکت بینالمللی حقوقی کار میکند. او معتقد است که سرسخت بودن در کارهای حقوقی، ارزشش را دارد؛ «این صنعت جایی است که خودمحور بودن به جای اینکه مانع باشد به آدم کمک زیادی میکند. رفتار خیلی خوب با همکاران به جای چیزی که بسیار ضروری و مهم باشد یك امتیاز ویژه است. طبیعت این صنعت این طور است که در آن افراد خودرأی زیادی که همه حضور آنها را احساس میکنند وجود دارد. این طبیعت فقط وقتی به افراد اجازه میدهد پیشرفت کنند که با آن مطابق باشند. من شخصا در محل کارم سعی میکنم با همکاران راحت باشم و برایشان جوک تعریف میکنم. با این حال این بیزینس واقعا جدی است و اگر قرار است یک شرکت را اداره کنید، مسئولیت کارمندان و این واقعیت که آخر ماه باید هزینهها را حساب و پرداخت کنید، وقت زیادی برای شما باقی نمیگذارد وقتی به هر میزی میرسید درنگ کنید و از افراد بپرسید که تعطیلاتشان واقعا خودش گذشته است یا نه. بنابراین این احتمال قوی وجود دارد که افرادی که با آنها سر و کار دارید، غیرجذاب، کمطاقت یا غیرقابلپیشبینی باشند.»
او معتقد است این افراد خودرأی، یا افرادی که کمی غرور دارند هستند که میتوانند در این صنعت به موفقیت برسند. «رهبری معمولا درباره این نیست که دوستان جدید پیدا کنید و افرادی که با آنها کار میکنید را دوست داشته باشید، بلکه مسئله انجام کار درست است. اهمیت دادن به احساسات دیگران و فکر کردن به کار درست در درجه دوم، چیزی نیست که من آن را رهبری بدانم.»
بن داتنر، نویسنده کتاب بازی سرزنش که روی مسئله مدیریت تحقیق کرده هم با این نظر موافق است. «حتی در دوران ماکیاولی هم این مسئله مطرح بوده و نظر او این بوده است که مدیری که همه از او میترسند بهتر از مدیری است که همه دوستش دارند. اگر اخلاقیات و رفتارتان را در این سویه مدیریت کنید که بخواهید همه از شما بترسند، قطعا میتواند در موارد خاصی کمک کند. شاید با این روش کسی دوستتان نداشته باشد اما مسئله رسیدن به اهداف است.» او توصیه میکند که همه به رفتار طبیعی اهمیت بدهند اما اگر در جای خاصی ضرورت احساس میکنند روش سختتر را انتخاب کنند. با این حال درباره استفاده از این رفتار هشدار میدهد.
زنان در مقابل مردان
«روش هجومی و سخت شاید به شما کمک کند تا در کوتاه مدت به اهداف خاصی برسید، اما در بلندمدت، اگر مردم نخواهند با شما کار کنند، شاید هزینه زیادی برای این روش بپردازید.» اما ارائه یک تصویر خیلیدوستداشتنی هم به نظر آقای داتنر به همان اندازه بد است. او میگوید مدیران باید روشهای مدیریتی خود را براساس نیاز اصلیشان تعریف کنند. مثلا اگر هدف یک شرکت این است که کوچک شود یک رفتار مورد نیاز است و وقتی که هدف توسعه خلاقیت و نوآوری در یک بیزینس باشد، باید رفتار متفاوت دیگری به کار برده شود.
خبر بد این است که هر دو استراتژی –رفتار دوستانه یا خشن- برای مدیران زن ریسک بیشتری به همراه دارد. زنها همیشه متهم هستند که مدیران کماثرتر هستند. اما همانطور که آقای داتنر همعقیده است: «وقتی که مسئله مربوط به زنان باشد، ارائه چهره شخصیت جیغجیغو و نچسب خیلی راحتتر است.»
منبع: بیبیسی