چند روز پیش در جلسه ماهانه اولیا و مربیان مدرسه فرزندم که متشکل از 30 مادر و تنها دو پدر بود، شرکت کردم از معلم خواستم که اگر ممکن است جلسات بعدی را پنجشنبهها برگزار کند که مادرانی مثل من که درگیری شغلی دارند، راحتتر بتوانند در آن حاضر شوند.
اینکه هیچیک از مادران حاضر در جلسه، از درخواست من حمایت نکردند نشان میداد آن مادران به دلیل خانهدار بودن برای حضور در جلسات، در وسط روز کاری مشکلی ندارند.
اینکه جلسات خانه و مدرسه در وسط روز کاری برگزار میشود و قریب به اتفاق مادران در آن شرکت میکنند، حاکی از خانهنشینی گسترده زنان ماست. آمارها نیز این مشاهده ساده را تایید میکنند. وقتی بیش از 80 درصد نیروی کار را مردان تشکیل میدهند، زنان راهی خانهها شده و میتوانند با خیال راحت در جلسات خانه و مدرسه، در هر موقع از روز که برگزار شود، شرکت کنند.
از مسئله ایفای نقش زنان بهعنوان نیروی کار و مشارکت اقتصادی که بگذریم، از جنبه بسیار مهم دیگری نیز میتوان موضوع حضور اجتماعی و مشارکت زنان را مورد بررسی قرار داد و آن تعداد زنان مدیر است. براساس آمارهای ارائه شده سهم زنان از مناصب مدیریتی حدود 2درصد است. «زنان که نیمی از جمعیت جامعه را تشکیل میدهند تنها چهار درصد از کرسیهای مجلس شورای اسلامی را دارند و 5/2 درصد از پستهاى مدیریتى قوه مجریه در اختیار آنهاست.»
سهم ناچیز زنان از موفقیتهای مدیریتی
وقتی از رهبری و مدیریت زنان در غرب حرف زده میشود، بیشک همه هیلاری کلینتون، آنگلا مرکل، مارگارت تاچر و چند نفر دیگر را به یاد میآورند. اما آیا در مغرب زمین و کشورهای توسعهیافته که دهها سال است تلاش شده موانع حقوقی و عرفی از سر راه حضور اجتماعی زنان برداشته شود، زنان توانستهاند به سهم مدیریتی خود، سهمی متناسب با سهم جمعیتی خود دست یابند؟ درکتاب «موفقیت حرفهای زنان: آسیبها و راهکارها» اثر شریل سندبرگ که توسط نگارنده این سطور به فارسی برگردانده شده است، آمار جالب توجهی ارائه میشود: «در انتخابات نوامبر 2012 ایالات متحده، زنان که بیش از همیشه کرسی به دست آورده بودند، فقط 18 درصد کل کرسیها را داشتند. در انگلستان 22 درصد کرسیهای پارلمان در دست زنان است. در پارلمان اروپا هم یکسوم کرسیها متعلق به زنان است و هیچکدام از این ارقام حتی به 50 درصد نزدیک هم نیستند. در دنیای شخصیتهای حقوقی درصد زنان پذیرای نقش رهبری از این هم پایینتر است. از 500 مدیرعامل مجله فورچون، تنها چهار درصد، زن هستند. در ایالات متحده 14 درصد از جایگاههای مدیریت اجرایی و 17 درصد کرسیهای هیاتمدیرهها از آن زنان بوده است، ارقامی که در دهه گذشته تغییر چندانی نکردهاند... در سرتاسر اروپا زنان تنها 14 درصد از کرسی هیاتمدیرهها را دارا هستند. در انگلستان هفت درصد مقامهای مدیریت اجرایی و 15 درصد از کرسیهای هیاتمدیرهها متعلق به زنان است.»
توسعهیافتگی مردانه
طبق آماری که سندبرگ ارائه میکند، زنان بهعنوان نیمی از جمعیت، نیمی از منابع انسانی در کشورهای توسعهیافته، نتوانستهاند نیمی از پستهای مدیریتی و رهبری در هر حوزه اعم از سیاست و کسبوکار را به دست آورند و فاصله قابلتوجهی تا 50 درصد دارند. اگر چه 10 تا 20 درصدی هم که به دست آوردهاند باز هم در مقایسه با دستاورد زنان ما قابل توجه است، اما واقعیت این است که باوجود حضور بیشتر زنان در جامعه و باوجود نبود موانع اجتماعی، هنوز کشورهای توسعهیافته هم مردانه اداره میشوند. از این مقایسه چه نتیجهای میتوان گرفت؟
نخست اینکه در کشورهای توسعهیافته که زنان از فرصتها و امکان انتخاب برابر برخوردارند و میتوانند به هر جایگاه مدیریتی و رهبری دست یابند، میبینیم که موفقیت حاصل نشده و زنان همچنان در سطوح پایین مرتبه فعالیتهای اقتصادی و حرفهای حضور دارند و حتی طبق آمار سندبرگ بخش فزایندهای از نیروی کار خارج میشوند، پس عدم حضور زنان در سطوح مدیریتی در کشورهای درحالتوسعه که موانع بیرونی بسیاری بر سر راه دارند، نباید امری خارقالعاده و شگفتآور تلقی شود. دوم اینکه اگر موانع بیرونی از سر راه زنان در کشورهایی چون کشور ما برداشته شود، الزامی نیست که باز هم تغییر چشمگیری در وضعیت زنان از نظر دستیابی به سهم مدیریتی متناسب با سهم جمعیتی حاصل شود. یعنی داشتن فرصتهای برابر به معنای استفاده برابر از فرصتها و مشارکت فعال زنان در مدیریت نیست.
پس باید مشکل تا حد زیادی در خود زنان جستوجو شود. اینکه بسیاری از آنها خود حاضر نیستند وارد مسیر حرفهای شوند و آن عدهای هم که وارد حرفه میشوند تلاش نمیکنند که در آن پیش بروند و به بلندپایگی برسند.
زنانی که از موفقیت میترسند
از نظر شریل سندبرگ امریکایی، که خود پنجاهمین زن قدرتمند جهان به روایت مجله فورچون است، زنان برای دستیابی به موقعیتهای مدیریتی و رهبری باید از درون تغییر کنند. از نظر او زنان کشورهای توسعهیافته اکنون دارای فرصت رشد و انتخاب برابر هستند اما به استفاده از این فرصتها ترغیب و تشویق نمیشوند و خودشان نیز فعالانه برخورد نکرده و قایق پیشرفت خود را به دست امواج انتظارات اجتماعی و قضاوتهای کلیشهای جامعه میسپارند. در نتیجه برای در امان ماندن از توفان قضاوتهای منفی خود را عقب میکشند. از این نگرگاه، بین زنان کشورهای توسعهیافته و کشور ما وجه اشتراکی پدیدار میشود. کمااینکه اگر یک زن ایرانی کتاب خانم سندبرگ را بخواند تصور خواهد کرد کتاب درباره مشکلات او نوشته شده و وصف حال اوست.
زنان اگر خود پا پس نکشند، اگر مسیر حرفهای خود را متوقف نکنند و درجا نزنند و در مناصب رهبری پرتعداد ظاهر شوند، میتوانند راه را برای زنان دیگر هموار کنند و در مدیریت جوامع خود مشارکت موثر داشته باشند.
وقتی گفته میشود که «آمارها حاكى از این است كه علت عدم حضور زنان در سمتهاى كلیدى به میزان 80 درصد ناشى از اراده مردان و 20 درصد عدم قبول و تمایل زنان براى دستیابى به پستهاست» (مقاله خانم صدیقه ببران در مجله پیام زن) مواجهه زنان با درون خود و رفع مشکلات درونی که باعث پاپسکشیدن و تسلیم آنها میشود، بسیار اهمیت پیدا میکند، زیرا زنان در مقابل آن موانع 80 درصدی که نهادی و سازمانی بوده و اراده یک جامعه مردسالار را پشت سر دارد، درکوتاهمدت و بهتنهایی کاری نمیتوانند بکنند. به عبارت دیگر، تغییر سیاستهای جامعه مردسالارانه در دایره اثرگذاری زنان نیست. آنها نمیتوانند از موانع بیرونی کم کنند، علیه انتظارات اجتماعی و کلیشهها بشورند، به جنگ قوانین بروند و با این نگاه که خانهداری را نخستین و مهمترین وظیفه زن میداند، دربیفتند. ولی آنها میتوانند با ایجاد تغییرات درونی در خود از میزان هرز بردن و تلف کردن وقت و توانایی خود بکاهند و انرژیهای خود را در مسیر اثرگذارتری پیش ببرند و اگر زنان روی همین 20درصد امکان اثرگذاری تاکید کرده و آن را جدی بگیرند و در موقعیتهایی که برای آنها باز است به موفقیت برسند و صاحب قدرت تصمیمگیری و قدرت اجرایی شوند، آنگاه قادر خواهند بود بهتدریج بر آن 80 درصد موانعی که امروز از حیطه اختیار آنها خارج است، اثر بگذارند. زنان مسئول و مدیر میتوانند شرایط رفاهی را برای حضور زنان دیگر هموارتر کنند. شاید روزی برسد که در جلسه اولیا و مربیان نخست، پدران بیشتری حاضر شوند و دوم، مادران بیشتری از ایده برگزاری جلسات در زمان غیرکاری حمایت کنند.