«فرصت امروز» قائل به دیدگاهی نیست که بار همه مصائب و مشکلات عالم را به دوش مسئولان و تصمیم گیران بیندازد. البته تقصیرات و قصورات ایشان کم نیست و می توان قرن ها در مورد آن نوشت. اما نمی خواستیم مثل تمام ستون های طنز دیگر بنویسیم و راستش را هم بخواهید زیاد به این کار اعتقاد نداشتیم.ایده خودپرداز از چنین برداشت و اعتقادی زاده شد. شاید خیلی بچه تو دل برویی به نظر نرسد اما بچه است دیگر. بزرگ می شود و برای خودش کسی می شود. شاید خوش تیپ هم شد.
یکشنبه
همینطور روزنامه به دست در حال قدم زدن در عرض دانشگاه تهران بودم که نمیدانم چطور شد یکهو سر از عابر بانک جلوی مرکز خرید تیراژه درآوردم (توهم است دیگر...) میخواستم یک 10 تومانی پول بکشم. یک خانمی جلوی من ایستاده بود و داشت به دستگاه فحش میداد.
گفتم: «خانم مشکلی پیش اومده؟»
گفت: «آقا مزاحم نشو، قصد ازدواج و دوستی اجتماعی... رو ندارم. زنگ میزنم 110 ها!»
گفتم: «واسه چی من که حرفی نزدم. میگم اگر کمکی از دستم برمیاد براتون انجام بدم؟»
گفت: «لازم نکرده. اینم روش تازه مزاحمته.»
ادامه ندادم صبر کردم ببینم چی میشه. همینطور در وضعیت صبر کردن معلق بودم که تلفن خانم زنگ خورد. طبیعتا نمیدونم داشت با کی حرف میزد ولی صحبتش این بود: «نیم ساعت منتظرم پول بذارن تو خود پرداز، میام میام حتما خودمو میرسونم بگو نگه داره برام.»
کارت خبر نگاری روزنامه رو نشونشون دادم.
گفتم: «من برای روزنامه دارم طنز مینویسم نیاز دارم باهاتون گفتوگو داشته باشم، دور تا دور این پاساژ پر از خود پردازه، اگر مایل نیستید برم یک جای دیگه!»
گفت: «آها خب الان شد بفرمایید؟»
گفتم: «تلفنی گفتید چیزی رو براتون نگه دارند چی بود؟»
گفت: «اینارو ولش کنین وضعیت اقتصادی خیلی تُخُل پُخُله نمیشه هیچ کاری کرد».
یک نگاهی به سرتاپاش کردم دیدم ماشاا... از لباس زیور زینتآلات هیچ کم که ندارد زیاد هم دارد.
گفتم: «ببخشید میشه بپرسم مشکلات اقتصادی که میگین چه جوری داره بهتون فشار میاره؟»
گفت: «از ناهار و شام گرفته که هرروز هرروز باید از بیرون بگیریم و الانم که قیمت غذاها زیاد شده! باید از همین تریبون اعلام کنم که خواهش میکنم دولت قیمت غذاها رو تعدیل کنه، واقعا بالاست ما فقط سه وعده در هفته رستوران خوب میریم بقیه روزها از رستورانهای معمولی غذا میگیریم. با اینحال هزینش کمرشکن میشه».
گفتم: «فقط مشکلتون همینه؟!»
گفت: «نه همین الان قرار خرید دارم. یکی از دوستام گفت که از پاقیس کرم پودر اصل آورده میخوام برم اونو بخرم. باور کنید کمرشکنه قیمتها خیلی بالاست. یک کرم پودر 210هزار تومان از کجا بیارم مگه خودپرداز دارم که اینقدر پول پای اینها بدم.»
گفتم: «خب نمیشه کیک نخورید! مگه بدون کیک نمیشه زندگی کرد! به جاش جوششیرین بریزید! حتما باید بیکینگ پودر باشه؟»
گفت: «کرم پودر آقا! اون بیکینگ پودره، من اصلا هیچ سررشتهای ازون ندارم. اصلا تا حالا آشپزی نکردم که بدونم».
گفتم: «فرقی نمیکنه جفتش کارش یک چیزه! ولش کنید، شما مجردید درسته! خب دلیلش همینه که همراه نداری دیگه! ؟»
گفت: «کی گفته همراه ندارم! گفتم شما قصدت این نیست. بنویس!... 0936»
گفتم: «خانوم منظورم ازدواجه! خب ازدواج کنید کمی از این هزینه هاتون کم شه!»
گفت: «آخه پیدا نکردم آدممو، دنبال یک آدم میگردم دنیاهامون شبیه هم باشه، چاکراههای انرژیمون به هم برسه!»
گفتم: «دنیاتون چه شکلیه!»
گفت: «من خرجم بالاست. حداقل ماهی 3 میلیون خرجمه! ازون طرف شوهرمم باید شرایط خاصی داشته باشه، بالاخره یک ماشین و دو تا خونه درندشت و یک مشت چکهای بیبرگشت و دیگه حداقل دکتر باشه!»
گفتم: «خانوم قرارت دیرت نشه! گفته بودی نیم ساعت دیگه! الان مجبوری آژانس بگیری کلی اقتصادت داغونتر میشه، خداحافظ».