تازه از سرکار برگشته بودم و خستگی به تنم بود که از مقامات بالا دستور اومد آشغالا رو بذارم دم در. . . منو میگی؟ آنقدر حالم گرفته شد که نگو. آخه برای یه آشغال ناقابل باید پلههای سه طبقه رو میرفتم پایین و دوباره برمیگشتم. خلاصه با کلی اخم کردن و بهونه آوردن آخر هم نتونستم حرفم رو به کرسی بشونم و رضایت رییس رو جلب کنم که امشب از خیر آشغالا بگذره و این دستور رو به فردا شب موکول کنه.
با هزار بدبختی سر کیسه رو گره زدم و تا خواستم ببرمش دستور اومد که کیسه رو با سطل زباله ببرم. آخه ممکنه آب آشغالا روی پلههای راهرو بریزه و کثیفش کنه. خلاصه طبق خواسته رییس عمل کردم و از پلهها رفتم پایین. همینطور که میرفتم داشتم به سوژههای مختلفی فکر میکردم که توی این مدت درباره سرمایهگذاری با شما در میون گذاشتم. اگرچه بعضی وقتا سوژههام به قول معروف آبکی بودن و جملههام میرفتن تو باقالیا. . . اما اگه انصاف به خرج بدید بیشتر نکتهها و مواردی که توی این صفحه گفتم به درد بخور بودن؛ البته اگه گوش شنوایی هم بوده باشه!
خلاصه با بیمیلی آشغالا رو توی ظرف مخصوص انداختم و برگشتم. دو سه تا گربه هم اون اطراف کمین کرده بودن و منتظر بودن که من از محل دور بشم تا به سطل آشغال بزرگ جلوی آپارتمان حملهور شن. راستی. . . یادتون میآد که راجع به پرورش گربه و کلا سرمایهگذاری روی حیوانات خانگی هم برای شما گزارش تهیه کردیم؟ بگذریم. . . منتی نیست این وظیفه ما بوده. اما خدا میدونه همه فکر و ذکرمون اینه که همیشه سوژههای ناب و غیرناب رو برای شما معرفی کنیم و نکتههای ریز و درشتشو توی طبق اخلاص بذاریم. حالا بعدش دیگه به ما مربوط نیست. شما میتونید خیلی ساده ازش بگذرید یا روش تمرکز کنید و با تلاش و کوشش به جایی برسید. فقط اگه پیشرفتی از این راه حاصل شد ما رو فراموش نکنید!
به هر حال وقتی برگشتم پارکینگ یه چیزی توجه منو جلب کرد. دیدم زیر اگزوز ماشینم روی زمین یه توده سیاه تشکیل شده. آخه من صبحا وقتی میخوام برم سرکار اول چند دقیقه ماشین رو روشن میذارم تا گرم شه بعد راه میفتم. (البته بین خودمون بمونه استفاده از وسایل نقلیه عمومی خیلی بهتر از ماشین شخصیه) رفتم جلو و روی توده سیاه دست کشیدم. انگشتم سیاه شد. خب این دودهایه که از اگزوز میآد بیرون. اما اینکه میشه این دوده رو یه جا جمع کرد برام جالب بود. یه دفعه ذهنم یه جرقهای زد. به این فکر افتادم که اگه میشه این دودهها رو جمع کرد پس چرا یه فیلتر مخصوص برای این کار نمیسازن؟ یعنی یه دستگاه کوچیکی که بتونه مواد مضر رو جمع کنه و نذاره این همه دود بره تو حلق ما. . . نمیدونم شایدم کشورهای پیشرفته یه همچین چیزی رو ساخته باشن؛ چیزی که الان داره مغز منو قلقلک میده! اما حتماً یه ایرادایی توش بوده که هنوز تو خیلی از کشورها از جمله کشور خودمون خروار خروار دود و سرب و ذرات معلق میره تو ریههامون.
حالا که هرچند وقت یه بار به خصوص زمستونا که وارونگی دما زیاد پیش میآد و مسئولای مربوطه برای محیطزیستمون ابراز نگرانی میکنن و پشت هم هشدار میدن به نظرم با اختراع یه همچین فیلتری نون شما تو روغنه! تصور کنید اگه بشه با تحقیقات کافی یه دستگاه کوچیک برای نصب روی اگزوز انواع ماشینا درست کرد و تولید انبوه اون رو راه انداخت چه سودی که به حساب شما سرازیر نمیشه. . . اصلاً مطمئن باشید بعد از سرمایهگذاری توی این کسب وکار کارخونههای بزرگ ماشینسازی خودشون میآن دنبالتون.
همینطور که داشتم این موضوع رو توی ذهنم حلاجی میکردم رفتم خونه و توی مبل لم دادم و به گل قرمز روی فرشمون خیره شدم که یه دفعه صدای رییس خونه به گوشم خورد که فریاد زد: پس سطل آشغال کو؟ تو کوچه جا گذاشتی؟!