- رییسجان صبح عالی متعالی.
- سلام جوون، صبحت به خیر. از این ورا اومدی اول صبحی. ما هنوز جلوی دکونو آب و جارو نکردیم.
- والا مفتخرم به استحضارتون برسونم که بدبخت شدیم رفت. یعنی هم بدبخت شدیم هم بیچارهها...
- چرا جوون؟ خدا نکند بدبخت بشی.
- شدیم دیگه آقا. شدیم.
- خب ببین بدبختی و خوشبختی یک مفاهیمی هستن نسبی، یعنی معمولا در قیاس با بقیهاس که معنی پیدا میکنن. حالا تو در قیاس با کی بدبخت شدی؟ بگو ببینم.
- گمونم گروهمون در قیاس با اکثریت قریب به اتفاق گروههای دیگر این شرکت و سایر شرکتهای جهان بدبخت شد رفت پی کارش.
- ای داد بیداد، خب بگو دیگه جونم بالا اومد.
- هیچی آقا. این کارآموز زنگ زده به آقای آفتابهدار هرچی از دهنش دراومده بهش گفته. الان دوروزه هرچی زنگ میزنم آفتابهدار اصلا رو نشون نمیده.
(چندین اتفاق فیزیولوژیکی را در آن واحد تجربه میکنم. هم موهایم سیخ میشود، هم عرق سرد به تنم مینشیند، هم دلم هری میریزد پایین، هم تنفسم سخت میشود و هم گوشهایم زنگ میزند!)
- بدبخت شدیم رفت که... جوون...
- گفتم که رییس (بقیه حرفهایش را نمیشنوم)
***
توضیحات: کارآموز نام مستعاری است که بچههای گروه روی یک عضو جدیدالورود گذاشتهاند. به تازگی درسش را با بدبختی تمام کرده و او را به بخش من فرستادهاند تا کمکم کار یاد بگیرد و برای خودش کسی بشود. ورودش به این بخش تا حدودی تحمیلی و نورچشمی گونه بوده است. گمانم این نام کارآموز را هم بچهها عمدا روی او گذاشتهاند و بر هم نمیدارند!
آقای آفتابهدار نام مستعار مدیر یکی از بخشهای یکی از شرکتهای کارفرمای ماست. او عملا نوعی ماشین امضای نهچندان پیشرفته به حساب میآید که ما برای نقد کردن پولهایمان در آن شرکت کارفرما بدجوری به امضای او محتاجیم. او هم که خوب این را میداند، به قول معروف نامردی نکرده و هرچه موش اینور و آن ور زندگیاش پیدا میکند در کار ما میداوند. باور بفرمایید که کار او نه جنبه فنی و مهندسی دارد، نه جنبه حقوقی، نه جنبه مالی و بازرگانی و نه هیچ چیز دیگر. حدس نفرات گروه و خود من این است که در یک تاریخی به عنوان نورچشمی یک شخص ذینفوذی به سامانه اداری شرکت کارفرمای ما تحمیل شده و چون تخصص خاصی نداشته یک بخش مخصوص ایشان ابداع کردهاند که خیلی هم بیکار نباشد. حالا در گذر زمان او هم به مصداق مثل معروف آفتابهدار مسجد شاه برای خودش اعتبار و برو و بیایی به راه انداخته.
و حالا مشکل چیست؟ یکی از خطیرترین بخشهای کاری ما در گروه همیشه این امضا گرفتن از آقای آفتابهدار بوده و هر بار به لطایفالحیلی با اظهار دوستی و ارادت و اموری از این دست خر خود را از پل ایشان گذراندهایم. روز خوبش که هیچ مشکلی با او نداشتهایم. یک هفته تا 10 روزی ما را سرگردانده تا امضا بدهد و همیشه هم در کمین بهانهای بوده تا بتواند این مدت زمان را طولانیتر کند. حالا این نورچشمی ما از حرکات نور چشمی آنها خوشش نیامده و از خجالت او درآمده است. ملاحظه میفرمایید؟ به نظرم کمکم وقت آن است که در سازمانها و شرکتهای اینجایی امور رتق و فتق نورچشمیها افتتاح شود. تا نظر شما چه باشد.