وسط داستان
* پاک آبرو و حیثیتمان را بردهاند. یکیشان توی فضای دربسته داخل غرفه در حضور هزار تا مهمان کوتاه و بلند سیگار کشیده. آن یکی با نماینده یکی از شرکتهای تولیدکننده خارجی که ما از آنها قطعه میخریم سر کیفیت قطعاتشان کل کل راه انداخته و کار را تقریبا تا دست به یقه شدن با مهمان خارجی پیش برده، سر و وضع هر دو تا هم که مثل خیابانگردها (به قول رییس) بوده، شلوار جین پاره (نه از این جینهایی که اورجینال پاره هستندها! نه، شلوار جینی که از زور پوشیدن لبههایش ریش ریش شده بوده) و صورتهای نامرتب چند روز اصلاح نشده و موهای بلند و آشفته.
هر چه هم رییس سعی کرده با نگاه و چشم غره و اینها حالیشان کند که یک کم آبروداری کنند اینها انگار نه انگار، همه نگاههای رییس را به حساب تشویق و ذوق کردنش از داشتن چنین پرسنل خدومی گذاشتهاند!
اول داستان
نمایشگاه بزرگ صنعت ماسماسکسازی (صنعتی که شرکت ما یکی از غولهای بلامنازع آن به شمار میرود) در جریان است. یک غرفه غولپیکر اجاره شده و قرار است با نمایش دادن شاهکارهایمان در سال گذشته و ارائه توضیحات مکفی در زمینه مسائل فنی و تخصصی و ارائه بروشور و کاتالوگ و هدیه و... حسابی بترکانیم.
رئیس با من تماس میگیرد و میخواهد که اگر میتوانم در طول مدت نمایشگاه در محل غرفه حضور به هم برسانم. بعد از اندکی تفکر حس فداکاری و وجدان کاری اینجاییام بر باقی اخلاط مزاجم غلبه پیدا میکند و اعلام میدارم که: من که وقت نمیکنم خدمت برسم رییس. از این نمایشگاههام زیاد هست.
دو تا از بچههارو میفرستم بیان هم یه هوایی بخورن، هم اینکه سوال موال فنی هر کی در مورد بخش ما داره از این دو تا بپرسه. خیلی مجرب و چالاک هستن. بعد به این دو موجود اطلاع میدهم که در روز اول در غرفه شرکت ما در نمایشگاه بزرگ حضور به هم برسانند و حسابی در زمینه تخصصی گرد و خاک بهراه بیندازند. تاکید میکنم همه مدیران رده بالای شرکت خودمان و شرکت های همکار و رقیب آنجا هستند و لازم است حسابی حواسشان جمع باشد و چهره خیلی خبرهای از گروه ارائه بدهند.
آخر داستان
انگار دولت مجبورشان کرده که بههم ریخته و پریشان و درب و داغان به نظر برسند. یک جورهایی انگار فنی بودن و جزییات دانستن و مهندسی کار کردن در این ملک با بیتوجهی به سر و وضع و آداب معاشرت جفت شدهاند. طرف هرچه مرتبتر و اتوکشیدهتر باشد میتوان وابستگیاش را به گروههای کاری تبلیغاتی و بازرگانی و فروش دریافت و هرچه به هم ریختهتر و آشفتهتر و بیخیالتر، فنی بودن و طراحی و مهندسی دانستن جزء ذاتش است. (البته به استثنای استثناها). به گمانم اگر سر این خط را بگیریم و همینطور راست شکممان برویم برسیم به انگاره «نابغه شلخته».
یک چیزی مثل نیوتن که تخم مرغ را توی دستش گرفته و نگاه میکند و ساعت در حال جوشیدن در آب داغ است. یا مثل انیشتین که آشفتگی موهایش از نظریه نسبیتاش معروفتر است! القصه مجبور میشوم از رییس و سایر وابستگان و اهل محل عذرخواهی کنم و خودم فردایش به عنوان نماینده بخش خودم حاضر شده و با لبخندی بر لب آبروریزیهای روز قبل را جمع و جور کنم. و این بود واقعه نمایشگاه.