نزدیک دو روز آزگار است که این صدای چلق چلق لعنتی لاینقطع میآید. بین هر دو صدایی که از هر منبع انسانی یا غیرانسانی به گوش میرسد حتما یک دانه چلق باید شنیده شود. نه آنقدر منظم و تکراری است که مثل صدای کولر بشود به آن عادت کرد و دیگر نشنیدش و نه آنقدر کم است که قابل فراموش کردن باشد. یکسری صداها در محیطهای کاری اداری اینجایی (یحتمل آنجایی!) طبیعی محسوب میشود، مثل چخ چخ منگنهکوب، یا قیژ قیژ کشیده شدن نوار چسب از جاچسبی، یا ترق و تروق کاغذسوراخکن یا حداکثر داد و بیداد گاه و بیگاه دو نفر که اختلافنظری پیدا کردهاند.همه این اصوات چون بالاخره یک زمانی تمام میشوند، به شکلی قابل تحمل هستند ولی این صوت لاکردار آخری کلا روی همه قبلیها را سفید کرده و علیالظاهر تا رساندن بازدهی گروه به صفر سر باز ایستادن ندارد.
ماجرا ازاین قرار است که شرکت در آن واحد هم یک پروژه بزرگ برنده شده و هم در حال ورود به یک مناقصه جدید بسیار بزرگ است و چون قانونا مهر و امضا کردن همه مدارک قراردادی اجباری است، یک گروه چند نفری از بخش خدمات، هم مدارک این دو واقعه مهم را (که قریب چند هزار برگ مدارک حقوقی، فنی و مالی میشود) به اتاقک کوچولوی جنب بخش ما منتقل کرده و از دیروز با استفاده از چندین قبضه مهر از نوع خودکار (از آنهایی که جوهرش داخلش است و به صورت فنری کار میکند) مشغول مهر زدن این مدارک و شخم زدن اعصاب و روان بنده و گروه متبوعم هستند. اوایل زیاد بد به نظر نمیرسد، تا حدودی بامزه هم محسوب میشود. از آن دست اتفاقاتی که هر چند خوشایند نیستند، میشود در موردشان شوخی کرد و امیدوار بود حداقل در آینده خاطره بامزهای از آنها برای تعریف کردن در محافل خانوادگی و رفاقتی استخراج شود. اما کمکم همه طنز و فرح قضیه از بین میرود و ما میمانیم و اعصابهای لرزان که با هر صدای چلق جدید رعشه بر آنها میافتد. اعتراض بچههای گروه شروع میشود که چرا اینها باید کنار بخش ما سرو صدا راه بیندازند؟ چرا نمیروند کنار دفتر مدیرعامل؟ یعنی کار ما از بقیه بخشها کماهمیتتر است؟ بقیه فرزند مامان هستند، ماها بچه زن بابا (یا بر عکس؟!) خوب است ما هم کار نکنیم همین جوری الکی حقوق بگیریم؟ اصلا مگر ما چقدر حقوق میگیریم که این تحقیرها را هم تحمل کنیم؟ اصلا...
طبق معمول دامنه اعتراض به میزان حقوق و مزایا رسیده و قضیه جدی میشود. تصمیم میگیرم به دامان پرمهر رئیس پناه ببرم. معمولا راهحلهای نغزی در این شرایط از آستینش خارج میکند.
- سلام رئیس جان دستم به دامنتون.
- سلام جوان مورد علاقه من. خدا قوت. چی شده التماسکنان وارد شدی؟ ها؟
- رئیس سرسام گرفتیم به خدا، دیوانه شدیم همگی.
- خودت و گروهت؟ مطمئنی ارثی نیست؟
- نه رئیسجان، جدی میگم به خدا، این خدمات سه نفرو فرستاده با 10 هزار تا مدرک نشستن همینطور مهر میکوبن صدا درمیارن، ما دیگه از کار افتادیم.
- خب چکار کنن؟ مهر نزنن پروژه نگیریم سر یه سال همگی بدبخت شیم خوبه؟ راحت میشین؟
- نه رئیس برن بزنن، مهر بزنن، ترقه بزنن، آرپیجی بزنن، فقط برن یه جا دیگه بزنن.
- کجا برن؟ اونجا به صورت سنتی محل مهر زدن محسوب میشه، هرجا دیگه برن شگون نداره، 15ساله هرچی مهر زدن اونجا زدن.
- خب گناه ما چیه که شرکت سیاستهای خرافی داره؟ شگون نداره؟ خوبه حالا مام بگیم جای مارو عوض کنین؟
- نه خب! خوب نیست.
- پس چه کنیم؟ یه فکری برا ما بکنین لطفا.
- پاشو پاشو بریم، راه بیفت یه فکر معقول کردم الان مشکل حل میشه، یالا راه بیفت...
(10 دقیقه بعد)
خودم و رییس هر کدام یک مهر خودکار به دست و هر کدام یک زونکن بزرگ در پیش رو داریم، چلق و چلق مهر میزنیم. رئیس جملات قصار میگوید و شیرینزبانی میکند. من در تعجبم اینجا که خودم صدا تولید میکنم آزاردهنده نیست. لذت هم دارد. عجب!