آیا میدانستید سیستمها عموما مرزهایی دارند که در تفکر سیستمی اهمیت فراوانی پیدا میکنند؟ مرز سیستم یک واقعیت بیرونی نیست، بلکه ما انسانها مرزها را تعریف میکنیم.
اجزای سیستم با هم در ارتباط و تعامل هستند. تا وقتی تعامل وجود ندارد صرفا یک «مجموعه» داریم و نه یک سیستم. بسیاری از شرکتها و سازمانها، «مجموعه»ای از آدمها هستند نه یک «سیستم انسانی». شاید شما هم دیده باشید که در برخی سازمانها، کارکنان پس از مدت طولانی کار کردن در آنجا هنوز نمیدانند که همکاران دیگر آنها چه کاره هستند و چه میکنند.
هرچه مرزها را بزرگتر بگیریم، سیستمیتر فکر کردهایم. اما نباید فراموش کنیم که گاهی بزرگتر کردن مرزها به این معنی است که مسئله به حدی دشوار میشود که عملا از حل آن ناتوان میشویم. هنر یک متفکر سیستمی آن است که مرزها را در حدی تعریف کند که نه آنقدر کوچک باشند که «نگرش غیرسیستمی» حاکم شود و نه آنقدر بزرگ که «امکان ارائه راهحل» وجود
نداشته باشد.