برای درک بهتر علم اقتصاد در زندگی ضربالمثلها و داستانها، نقش مهمی را داشته و دارند. تمثیلها و نشانههای به کار رفته در این قصه، مصداقی برای ارزشگذاری آن نشانهها نیست. بلکه ارزش اصلی متوجه وجود انسان و تعریف جایگاه انسان نسبت به واقعیتهای جاری زندگی است؛ حال هر کسی از ظن خود شد یار من...
چاک از یک مزرعهدار در تگزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعهدار الاغ را روز بعد تحویل بدهد، اما روز بعد مزرعهدار سراغ چاک آمد و گفت: «متاسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.»
چاک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.»
مزرعهدار گفت: «نمیشه. آخه همه پول رو خرج کردم.»
چاک گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.»
مزرعهدار گفت:
«میخوای باهاش چی کار کنی؟»
چاک گفت: «میخوام باهاش قرعهکشی برگزار کنم.»
مزرعهدار گفت: «نمیشه که یه الاغ مرده رو به قرعهکشی گذاشت!»
چاک گفت: «معلومه که میتونم. حالا ببین. فقط به کسی نمیگم که الاغ مرده است.»
یک ماه بعد مزرعهدار چاک رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟»
چاک گفت: «به قرعهکشی گذاشتمش. ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم و 998 دلار سود کردم.»
مزرعهدار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟»
چاک گفت: «فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم».