اول؛گفتوگوی اینجانب با مدیر فروش یکی از واردکنندگان قطعات تخصصی آنجایی به اینجا
ایشان: خب آقا بگین میخواین برین گردش کنین دیگه، این دوره آموزشی مهندسی و کار و این حرفا مزخرفاته دیگه، بفرمایین بچههاتون یا به احتمال زیاد خودتون میخواین تشریف ببرید دوره عشق و حال.
بنده: نخیر آقای مهندس، بالاخره شما یه جنس جدید دارین وارد مملکت میکنین، تا حالا که کسی اینا رو تو پروژههاش کار نکرده، نباید یه دو نفر آموزش ببینن؟ ضمناً من خودمم جهت اطلاعتون نمیرم. باید همه چیو از رو کاتالوگها دربیارن بچهها؟
ایشان: والا ما که از رو کاتالوگ کار میکردیم، شما فکر میکنید حالا برین اروپا یه عشق و حال دوهفتهای بکنین دیگه مشخصات فنی این لوازم میره تو مختون میشین استاد اعظم، اون یه چیز دیگهاس.
بنده: آقا درست صحبت کنید، چرا هی بد حرف میزنین هرچی من هیچی نمیگم؟
ایشان: دست بردارید آقا همه این حرفا واسه مسافرت خارجه و واسه حق ماموریت.
بنده: نمیخواد آقاجون، نمیخواد اصلاً ما دوره آموزشی و مسافرت نخواستیم، نمیریم آقا. حالا شما که میخواین بازم به ما جنس بفروشین، همدیگرو میبینیم... (تلق، تلق، تلق، صدای سه بار کوبیده شدن گوشی تلفن سرجایش!)
دوم؛گفتوگوی اینجانب با بروبچههای گروهم
بنده: نمیشه حالا شما یه بار خارج نرید؟ میگم فروشندهه داره یک کم بدقلقی میکنه. شمام جوونین بالاخره موقعیت پیش میاد بازم.
ایشان: چرا نریم خب رییس؟ این همه زحمت کشیدیم هی تا دیر وقت بمون کاتالوگ بخون اونم به زبون اصلی با این انگلیسی الکن که ما داریم، تحت فشار هزار تا کار، هزار تا پروژه، غم فرزند و نان و جامه و قوت، تو گرما و تو سرما، تو آب و هوای معتدل، هی برو هی بیا، هی زخم زبون بخور، هی حرف بشنو، فشارهای اقتصادی، تورم، خرج بالا، اجاره خونه، ترافیک، آلودگی هوا، پارازیت، خطر زلزله، گلوبال وارمینگ، مریضیهای واگیردار، حیوانات درنده...
بنده: خیله خب، خیله خب. باشه باشه نفس بکش نفس بکش، الان میمیری، پاشو برو سرکارت آنقدر لاطائلات نباف پسرجون. واسه یه ماموریت خارج خودشو طاعون داد، بلند شو برو ببینم.
سوم؛گفتوگوی رییس با همان مدیر فروش واردکننده قطعات تخصصی کذا
رییس: ظاهرا شما فرمودید بچههای ما میخوان برن مسافرت و عشق و حال و اینا بله؟ همچین چیزی فرمودید؟ فرمودید یا نفرمودید؟ فرمودید
دیگه؟
ایشان: والا چه عرض کنم؟ به نظرم الان که دوستان متخصص شما دیگه تونستن همت کنن از روی کاتالوگها کارها رو راه بندازن، به نظرتون نیازی هست برن دوره؟
رئیس: نیازی نیست به نظر شما؟ هان؟ نظرتون اینه؟
ایشان: والا من میگم این دوستان وقتی آنقدر فنی و قدرتمند هستن هزار ماشالا خب دیگه چه کاریه بذاریم سر یه وسایل جدیدتر و سختتر برن دیگه هان؟
رییس: پس شما آنقدر به بچههای ما لطف دارین بله؟
ایشان: خواهش میکنم.
رییس: میخوام خواهش نکنین آقا، فهمیدین؟ نظرتون برا خودتون محترمه فقطم به درد خودتون میخوره. ما قرارداد داریم، طبق قرارداد سه نفرو میفرستین دوره آموزشی یا عشق و حال و هرچی که دوست دارین بگین. اگرم نفرستادین دیگه دنبال بقیه پولتون نیاین. به همه بخشها هم اعلام میکنم خرید از شما ممنوعه. فهمیدین آقا؟
ممنوعه ممنوع...