طبق معمول دونفری (بنده و رییس) در حال تشعشع کردن در یک جلسه فنی هستیم. رییس رییس هم در جلسه حاضر هستند. گوشهای نشسته و غرق در سکوت و اعجاب، هنرنمایی دونفره ما را نظاره میکنند. یکی، دو نفر آدم همسن و سال و هم روزگار ایشان هم از طرف مقابل (که پیمانکار جزء شرکت ماست و ما در واقع کارفرمای آنها محسوب میشویم) در جلسه حضور دارند که در ابتدای جلسه مطابق رسم مألوف اشخاص سالخورده مشغول تبادل اطلاعات در زمینه آخرین داروهای فشارخون و قند و نیز یادآوری خاطرات قدیم بودند و پس از تبادل این اطلاعات، هم آن بزرگواران هم این تاج سر آرام و صبور و سر در گریبان مراقبه و شهود عرصه را به نسلهای دوم و سوم جنگجویان پهندشت صنعت و کار سپردند.
بنده و رییس یکی مست باده غرور و جوانی و دیگری نشئه تجربه و مهارت همینطور ترکتازی میکنیم و موارد مطروحه را یک به یک از دم تیغ بیدریغ تدبیر و کاردانی میگذرانیم که یک مانع بزرگ سر راهمان سبز میشود.
افراد جبهه متخاصم روی یکی از موضوعات گیر میدهند و سخت میایستند و هرچه ما اصرار و پافشاری میکنیم آنها استنکاف میکنند و سر باز میزنند. قضیه از این قرار است که این مورد آخری بار مالی نسبتا سنگینی برای طرف مقابل دارد و امید آنها به این است که بتوانند آن را از حوزه کاری خود خارج کنند و ترس از هزینه بزرگ آن به جانانهتر شدن دفاع آنان انجامیده است.
ابتدا معایب فنی و مهندسی مطرح میشود که این کمترین به طرفهالعینی با رو کردن روشهای نوین طراحی و ارجاع بحث به دستورالعملها و استانداردهای جدید، مانع را مرتفع میگردانم. پس از آن طرف مقابل بحث را به معضلات مدیریتی و اجرایی قضیه میکشاند که رییس با دو حرکت منطقی کمیت مشارالیه را لنگ میگذارد.
طرف از مطرح کردن مسائل خرید و بازرگانی و گشایش اعتبار و حمل و نقل و غیره هم طرفی نمیبندد. چیزی نمانده پشت حریف را به خاک برسانیم که یکی از ریشسفیدهای مذکور در فوق عنان بحث را در دست میگیرد. بعید است با روشهای قدیمی و منسوخ خود کاری از پیش ببرد. با دلی آرام و لبخندی بر لب و آه و حسرتی در جبین به نظاره تلاشهای مذبوحانه ایشان مینشینیم. ایشان بعد از شاهد و مثال آوردن از 10-12 پروژه عهد شاهعباس کبیر نهایتا چنین میفرماید:
- این پروژه با شکلی بسیار تمیز و آبرومند جمع شده و تا اینجا نقل محافل مهندسی مملکت است. هم باعث بیشتر شدن اعتبار شما کارفرمای محترم شده و هم نام نامی ما را در این عرصه بیشتر به رخ کشیده است. انجام فقره اخیر کار سختی نیست. تحمل تبعات مالی آن هم برای چون مایی خیلی ناگوار نخواهد بود، اما الحذر که موجب طعن و استخفاف همردگان و لعن و تحقیر دشمنان نشویم.
عجب حمله هوشمندانهای! زمین بازی به کل عوض میشود. بحث حیثیت و اعتبار چندین و چندساله دو شرکت معظم در میان است. بسیار شنیدهایم که شرکتهایی فقط برای حفظ شأن و آبروی خود چه هزینهها که نکرده و چه زحمات که متحمل نشدهاند. از اینجا به بعد ماجرا به کل از صلاحیت من خارج است. پس زبان بریده به کنجی صمٌ بکم مینشینم و نگاهم را به رییس میدوزم. به نظر میرسد که رییس هم از ضربه دریافتی به شدت گیج شدهاند و چنته پاسخگوییشان خالی مانده. با منمن و لکنت رییس رییس را به وسط میدان فرا میخوانند.
رییس رییس، پیرمرد فکل و کراواتی سپیدمویی که کار خود را با شرکای آنجایی و در اولین پروژههای مملکت شروع کرده، هنوز بسیاری اصطلاحات و لغات را به زبان فرنگی بهتر ادا میکند تا با معادلهای جدید. یکی از اصلیترین نگرانیهای ایشان همواره پرستیژ شرکت بوده و قاعدتا جواب ایشان قابل حدس است. مثل اینکه در کمال ناباوری بازی را واگذار کردیم.
رییس رییس خیلی آرام و شمرده شروع به صحبت میکنند، قریب به این مضمون:
- لطفا دوستان عزیز مرحمت کرده و اجازه فرمایند شرکت ما خود در مورد اسم و رسم و نام و آوازه خود تصمیم بگیرد. دوستان اگر دغدغه شأن و منزلت دارند کار خود را به درستی انجام دهند. این مورد آخر لازمالاجراست و تبعات نام و ننگ آن هم برعهده شخص من. تصمیم همان است که بود. ضمنا ما هرکار که برای صیانت آبرو و حیثیت پروژه بکنیم، آخر کار یاوهسرایان هستند که یاوهسرایی کنند. والسلام.
راست میگویند فقط الماس الماس را میبردها!