جوانک دارد همینطور تند و تند جلوی چشم من به کارفرما دروغ میگوید. هرچه که آنطرف خط به او میگویند دوتا هم رویش میگذارد و قولش را از طرف شرکت بهشان میدهد. جوان جدیدالورود است. از طرف یک کسی به رییس رییس معرفی شده و قابلیت اصلی او هم تبلیغات و بازاریابی عنوان شده است. رییس رییس هم حلواحلواکنان در حالیکه جوان مذکور را روی سرش گذاشته وارد دفتر رییس شده و رییس هم بعد از مشورت کوتاهی با رییسش، جوان را با یک ضربه چیپ از بالای سر بنده وارد دروازه بخش بیصاحب تحت مدیریت حقیر میگرداند.
ظاهرا رییس و رییسش دو نفری عقلهایشان را روی هم گذاشته و به این نتیجه مشعشع رسیدهاند که بخش اینجانب به همراه نفرات خدوم، حفظ ظاهر نمیکند و شلخته و بیکلاس است و لازم است یکی باشد که با مهارتهای بازاریابی و رفتارهای آلامد خود اندکی ظرافت و پرستیژ به بخش تزریق کند. نتیجتا بنده الان یک آدم جوان درس مهندسی خوانده مبلغ مزاج در گروه دارم که قرار است مذاکرات مربوط به مناقصهها و بازاریابیها را در این بخش، ایشان انجام بدهند.
در بدو امر هم متوجه میشوم که منظور ایشان از تبلیغات همانا وعده و وعید و دروغ و دبنگ بوده و یک روده راست در شکم ایشان موجود نیست. نامبرده به سرعت با مواعید رنگارنگ خود در دل کارفرمایان جا باز کرده و به ظاهر تکانی به وضعیت بازاریابی بخش وارد میکند. همین تکان مختصر جلوی چشم ریزبین رییس را گرفته و باعث میشود ایشان در مقابل زنجمورههای مداوم بنده در باب نکوهیدگی دروغ و لزوم التزام به اخلاق حرفهای تره هم خرد نفرمایند. ناگفته پیداست که شرایط حاضر سخت به مذاق بنده ناگوار است و مترصد فرصتی هستم که جوانک را با پسگردنی به دفتر رییس و از آنجا به بیرون شرکت هدایت نمایم، البته پس از ایراد یک نطق سوزناک در باب راستی و حقیقت.
اما تجربه مدیریت اینجایی بنده چیز دیگری میگوید. نیک میدانم که این نوع توصیهشدگان جایشان از امثال بنده محکمتر است و میمانند و میمانند تا جایی که سیستم کلا جواب ندهد، یعنی به شکل کامل ثابت شود که مضار بودنشان به منافع شخص توصیهکننده میچربد. فلذا عجالتا باید پای بیقراری در دامن صبر کشید.
***
روز موعود زودتر از انتظار فرا میرسد. جوان در یکی از دروغگوییهای لاتعد و لاتحصایش تعهدی کتبی به یکی از کارفرمایان داده به این شرح که شرکت ما متعهد میشود لوازم یدکی پنج ساله فلان پروژه را بعد از تحویل موقت در محل پروژه به کارفرما تسلیم نماید و به قول گویندگان خبر صداوسیما، این در حالی است که بخش عمده لوازم یدکی این پروژه نوعی ماده شیمیایی است با حداکثر عمر مفید دوساله؛ یعنی یا باید ماده جدیدی با طول عمر پنج سال اختراع شود یا در طول این پنج سال شرکت حداقل سه بار مواد تحویل داده شده را جایگزین نماید! دستهگل را ملاحظه فرمودید؟ همینجا رسما اعتراف مینمایم که روز امضای مدرک به آبسپاری این دستهگل عمدا در جلسه حضور بههم نرساندم. به نظر خودم لازم شد که با یک بیاخلاقی متوسط جلوی یک بیاخلاقی بزرگ را بگیرم. شاید اشتباه کردم. شاید میشد به روش سادهتری هم گفت که تبلیغات همان دروغ نیست.