میشناسمش، جوان بدی نیست؛ سه چهار سالی هست که در شرکت ما کار میکند، از نظر سن و سال و سابقه زمانی یک رده از من عقبتر است، اما تا حالا توی تیم هیچکدام از مدیران همرده من نبوده، بیشتر مثل یک کارشناس آزاد باید (یک چیزی مثل خبرنگار آزاد یا پزشک بیمرز) کار میکرده، هرکدام از پروژهها که آدم کم آوردهاند بدون آنکه بدنامی مرئوس کسی شدن را به جان بخرد کارشان را راه انداخته. قدرت و تسلط فنی خوبی دارد. حالا رییس فکر کرده که این روش بس است و او باید در تیم من انجام وظیفه کند. خب تا اینجای کار خیلی هم منطقی و معقول.
اما اشکال کار چیست؟ این جوان ترکزبان است و به ظاهر بیشتر دلش میخواسته در تیم یکی دیگر از مدیران که همزبانش است، کار کند. برای نخستین بار با جنبه عملی اختلاف زبانی درگیر شدهام.
تا اینجای کار به عنوان مدیر مهربان و تمیزی که هوای نفراتش را دارد مشهور بودهام، اما به ظاهر در مورد این یکی جواب نمیدهد. او را به بخش ما فرستادهاند. درست مثل سماور روسی قدیمیای که کنار چایساز جدید کنوود گذاشتهاند، قیافه گرفته و سگرمه درهم کرده. چارهای نیست، یکی از وظایف خطیر مدیر این است که در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد. شروع به شیرینسخنی و مودت میکنم. یاد آشنایان مشترک، خاطرات مشترک، تعریف و تمجید از دانشگاهی که درس خوانده و چیزی نمانده کار به تعریف از رخت و لباسش هم بکشد که ناگهان متوجه نکته مهمی میشوم؛ نخست اینکه عجیب است که در کسوت مدیر نرمخوتر و مهربانتر شدهام و حرکاتی که در مواجهه با رییس چاپلوسی محسوب میشود، در این یکی ساحت زیاد هم نکوهیده به نظر نمیرسد. دوم به نظر میرسد همدلی از همزبانی بهتر نیست. شاید اگر زبان آذری میدانستم کارم بهتر راه میافتاد و سوم و مهمتر از همه اینکه این جوان جزء سرمایهگذاریهای ناخودآگاه گذشته من نیست. چه میگویم؟
اعضای دیگری که در حال حاضر در تیم من مشغول هستند، همگی جوانانی هستند که خام و صفرکیلومتر صاف از در دانشگاه وارد بازار کار و شرکت ما شدهاند. این جوانان در بدو حضور خود هم خیلی پرهیجان و داغ هستند و هم خیلی آسیبپذیر. اغلب در ظاهر ژست متخصصهای همهفن حریف و قوی را میگیرند، اما در باطن به شدت دنبال کسی هستند که دلشان را گرم کند و پناهشان بدهد. در ظاهر من نادانسته در مورد همه این بچهها چنین کاری کردهام، به غیر از این یکی و این یکی چرا نه؟ چون او از همان ابتدا ترجیح میداده پیش همزبانهای خودش برود و سوالهای فنی و کاری خود را از آنها بپرسد. ای دل غافل! پس در مورد قبلیها به این دلیل راحت بود و در مورد این یکی به این دلیل دشوار.
به سرعت چند روش به نظرم میرسد؛ یکی اینکه همان سیستم مهربانی و تودلبرویی و چاپلوسی مدیریتیام را ادامه دهم. گمانم این روش به نتیجه نرسد، چون تا همینجا هم به دیوار خوردهام و ضمن اینکه پای عزتنفس خودم هم در میان است؛ دیگر اینکه از جذبه مدیریتی خودم کمک بگیرم و با دو تا تشر درست و حسابی ماستهایش را کیسه کنم، این یکی خیلی اینجایی است و قدرت جذبه مدیریتیام را اثبات میکند. اما از طرفی هم خودم اهل دعوا و مرافعه نیستم و همگروهم تازه پا و نوبنیاد است، ضمن اینکه شاید طرف کوتاه نیامد و کار به اخراج کشید. این میتواند به اعتبار تازهپای تیمم، به عنوان تیمی که یک نفر را اخراج کرده ضربه بزند و از سویی توقعات از مدیری که کسی را اخراج میکند به طرز معناداری بالا میرود و فعلا چنین مخاطرهای به نظر صلاح نیست.
راه دیگر اینکه با مدیر بالادستی مطرح کنم که این بدعت را به دلایل مختلف خودم در نطفه خفه میکنم. در نهایت، با کمال مهربانی و آرامش یکی از مدارک در انتظار انجام را روی میزش میگذارم و از او میخواهم تا یک هفته بعد (که زمان زیادی است) پاسخ آن را به من بدهد. به امید آنکه در این یک هفته با رفتارهای ملایم من نرم شود و داخل گروه جا بیفتد، در غیر این صورت، با خودم قرار گذاشتهام بعد از یک هفته خودم به آن مدرک رسیدگی کنم و پس از انجام کار (که از همهچیز مهمتر است) به سراغ جوان بروم و با لحنی مهربان و مستحکم وضعیت را برای او تشریح کنم که اگر به راه نیاید به قول مدیران اینجایی نسبت به قطع همکاری با او اقدام خواهم کرد.