درخواستم را مطرح کردهام و هماکنون با دلی مملو از خوف و رجا و با چهرهای که سعی میکنم ترکیبی از اقدام و ترس و امید و دوستی را توأمان بازتاب دهد، منتظر پاسخ خانم منشی هستم. ایشان بدون اینکه عنبیه چشمانشان را به سمت اینجانب بچرخانند همانطور که تق و تق بلند تایپکردنشان به گوش میرسد، با صدایی تودماغی و کشیده، زیرلب فرمایش میفرمایند که: خیلی سرم شلوغه، فکر نکنم امروز برسم. هفت هشت برگ آقای مهندس بهم دادن، همین امروز باید تحویلشون بدم.
توی دلم خالی میشود. چهار پنج برگ نامه در دست دارم که به تأکید رییس همین امروز باید ارسال شود و از صبح تا حالا مشغول نوشتن و خط زدن توضیحات آن بودهام. هرچقدر که خلاصه کردهام و سروتهش را زدهام آخرش روی چهار صفحه خوابیده و گفته کمتر نمیشوم که نمیشوم. بنده پیش خودم فکر میکردم منشی باسابقه و باکفایتی همچون ایشان با آن ید بیضا در امر تایپ (که صدای تایپ ایشان از لحظه استخدام بنده در این شرکت تا همین لحظه لاینقطع ادامه داشته و حتی ثانیهای قطع نشده) بیش از اینها در طول روز کار راه بیندازند. لحن سرد ایشان و حالت لطفا مزاحم نشویدی که از خود بروز دادند جای هیچگونه ابرام و پافشاری باقی نگذاشته و بنده را مستقیما سرجای سازمانی خودم باز میگرداند.
از طرفی دلم نمیخواهد هیچیک از بچههای گروه را از کارشان بیندازم، آخر دو، سه روزی بیش نیست که نام مدیر گروه رویم گذاشتهاند و دلم نمیخواهد همین بدو امر چهره یک مدیر نابخرد را از خودم ارائه دهم که نفرات را به کارهای نامربوط وا میدارد. مثل اینکه چارهای نیست. کاغذها را یک جایی جلوی چشم به صورت عمودی استوار میکنم. چشمانم را به صفحه نمایش میدوزم و با دو انگشت سبابه یمین و یسار شروع به حرکاتی مذبوحانه میکنم.
حدود دو ساعت و سه ربع بعد با پیغام رییس به دفتر ایشان احضار میشوم.
- بهبه مدیر جدید، جوان فعال. میبینم که این کسوت مدیریت سرعت عمل جنابتون رو به نصف کاهش داده خداروشکر. چی شد این نامه جوون؟ دیر میشهها...
- من یکم تایپم کنده رییسجان، ولی چیزی نمونده بیش از نصفش تایپ شده...
- تایپت کنده؟ خب کند باشه. تو اصلا چکارهای؟ خانم منشی کجاست؟
- وقت نداشتن ایشون رییس جان. خودتون مثل اینکه کار بهشون دادین.
- یعنی چی وقت نداشت. این نامه تو رو که من گفتم سریع بفرستی، خودت میدونی که این اولویتش بالاتره. میگفتی اول اینو انجام بده خب.
- چه عرض کنم رییس، من دیدم کارارو خودتون بهشون دادین دیگه جسارت نکردم.
- چون من کارو بهش داده بودم جسارت نکردی یا از شخص خودش ترسیدی؟
- نه، نه بابا چرا بترسم؟ نه، خب یکم حالا شاید از خودشونم ترسیدم.
- ببین توروخدا من کیو ورداشتم گذاشتم رییس اون بخش، دلم خوشه واسه من کار جمع میکنه، تو زورت نمیرسه یه تایپ بدی یکی بکنه؟ میدادی یکی از بچههای خودت که سریعتره انجام بده.
- نشد دیگه رییس، اونام کار داشتن. حالا تمومش میکنم دیگه.
- برو بچه، برو، من کار ندارم چکار میکنی. اینجا نمیای. میخوای برو خانم منشی رو مجبور کن، میخوای برو یکی از بچهها رو بشون سر این کار، میخوای ببر بیرون بده یه دارالترجمه رسمی که دستشون تنده برات تایپ کنن. ببین...
- جان؟
- تا یه ساعت دیگه این نامه نره از اونجا ورت میدارم. اگه نمیتونی از دیگران کار بکشی برو بشین یه گوشه کارشناس باش یا چه میدونم کارمند، حالا هرچی. مدیر باید بتونه کارشو به بقیه بده. برو یه فکری بکن.