قرار است یکی از مدیران ارشد کارفرما در رأس هیاتی بلندپایه برای یک جلسه مهم به شرکت ما بیایند. قطعهسازان و پیمانکاران جزء، نمایندگان مشاور و نمایندگان شرکت متبوع ما (بنده، رییس، رییسرییس، رییسرییس...) همگی در جلسه حاضر هستیم. دستهجمعی به فرم تابلوی شام آخر یک طرف میز جلسه را اشغال کرده و جناح دیگر را در انتظار نزول اجلال نمایندگان کارفرمای محترم خالی گذاشتهایم. مباحث روز در جریان است. کدام مدیر از کدام سازمان به کدام شرکت رفته، در هر شرکت چند نفر در شرف مهاجرت به استرالیا هستند، در کدام بخش کدام اختلاس لو رفته و همین صحبتهای به ظاهر کماهمیت یا به قول آنجاییها گفتوگوهای کوچک. رییس بنده اخلاق خاصی در اینگونه جلسات از خود بروز میدهند. ایشان معمولا مقادیری مدارک خوانده نشده و بررسی نشده خود را که قابل تشخیص و ردیابی به جهت بیارتباط بودن به جلسه نباشد همراه خود به جلسه آورده و در شرایطی که وقتهای مرده (به قول خود ایشان) محسوب میشود، سر خود را به کاری مفید گرم میکنند. این جلسه هم مستثنا نیست. یک تعداد مدارک جلوی روی ایشان روی میز است و به شکل جالبی دستنخورده مانده است.
رییس در حالتی دور از انتظار خویشتن را در یکی از مباحث خالهزنکی (یا شاید خالهمردکی!) درگیر کرده و سخت مشغول محاجه و کلکل با دوستان حاضر در جلسه هستند و این رفتار کمنظیر ایشان تا لحظه ورود شکوهمند نمایندگان کارفرما (با تأخیر حدود 20 دقیقه) ادامه پیدا میکند. جلسه به سلامتی و میمنت میگذرد و دوستان به جایگاههای سازمانی خود بازمیگردند. رییس هم مدارک دستنخورده را زیر بغل زده و محل را ترک میکنند. موقعیت بدی نیست. میشود یک یقهگیری متلکگویانه از جنس رفتارهای خود ایشان انجام داد. با این نیت شیطانی وارد دفتر ایشان میشوم.
- خسته نباشید رییس.
- مونده نباشی جوون. هان؟ با رییست صحبت کن، رییس محرم آدمه...
- عرض به خدمتتون که فکر کنم شمام به اون مشکل زمین گرمایشی بنده مبتلا شدین رییسجان، همون که میگین من و بچههای گروهم یه کارایی میکنیم که فقط حرارت آزاد میکنه و...
- بله البته، شما و تیمتون در اون زمینه که جد بلیغی میفرمایین.
- آهان... حالا شمام امروز یه چیزی نزدیک دو کیلو و نیم مدارک رو به میزان حداقل 10-12 متر به سمت بالا حرکت دادین بعدم همونجور بدون تغییر برگردوندین، اگه شتاب جاذبه زمین رو حدود 8/9 فرض کنیم، کار انجام شده میکنه به عبارت...
- الان داری یاوهسرایی میکنی. تو که جوون کمتجربهای هستی و میدونی در اینگونه مواقع ضایع شدن حتمیه دیگه چرا؟ هان؟ تنت میخاره؟ کی میخوای یاد بگیری؟
- چطور مگه رییس؟ خب عمل بیهوده بود دیگه.
- من اگه انقد که رو تو کار کردم روی گربه کار کرده بودم الان ببر بنگال شده بود!
- ببر بنگال...
- آره بچهجون، تو نفهمیدی من داشتم سعی میکردم سر این رییس رؤسا رو گرم کنم؟
- احساس کردم، ولی نفهمیدم چرا...
- آها، میگم جاهلی میگی نه، طفلکم رییس من و رییسش دو تا آدم مسن هستن که مدتها با اونجاییها کار کردن، میدونی که...
- بلهبله مستحضرم
- اینجور آدما به طرز مضحکی روی وقت و وقتشناسی حساسن، یه جور حساسیت بیخود که اونجاییام دارن، منم نمیدونم چرا، ولی دارن، خب؟
- حالا نماینده کارفرما که سن و سالشم از هردوی اینا کمتره دیر کرده به شدت، درست؟ اگه تو این شرایط این دو تا یهو بهشون بربخوره و تو جلسه بدقلقی کنن، به کارفرمام بربخوره بعد کار خراب شه، تکلیف چیه؟ مالهکشی بعدش گردن کی میافته؟ هان؟
- من و شما گمونم.
- آ باریکلا جوون، قربون آدم چیزفهم. پس یکی از وظایف مدیریت من چیه؟
- جلوگیری از عصبانیت رؤسا...
- و یکی از وظایف شما چیه؟ اینکه بری دنبال کارت و از جلوی چشم من دور شی...