همه استاد صدایش میکنند. البته پشتسرش. به ظاهر از این خطاب خوشش نمیآید. کسی هم جرأت ندارد کاری بکند که او خوشش نیاید. قد و قامت متوسط و هیکل متناسب دارد. شکم تخت برعکس اغلب مدیران رده بالای شرکت. سبیل تابانیده از بناگوش دررفته دارد و موهای جوگندمی تنک. گمانم تنها مدیری است که حق دارد پشت میزش سیگار بکشد و فرت و فرت از این حق استفاده میکند.
معروف است که کسی حریف زبانش نیست. بدجوری از همه نطق کشیده. کمد اتاقش به جای کتابهای تخصصی مهندسی (که رشته اصلیاش است)، پر است از کتابهای قانون کار، قانون معاملات، قانون قراردادها، قانون چک و سفته، قانون کتککاری و قانون با خاک یکسانکردن همه به غیر از مدیر مافوق! میگویند یکبار یک زونکن سنگین را از پشت میزش پرتاب کرده داخل بغل یکی از نفراتش. همه برای بچههای بخش او دل میسوزانند.
به ظاهر یکبار هم در جریان مرافعه با یکی از پیمانکارهای جزء بخش مدیریتش جفتپا روی میز پریده و شلتاق حسابی راه انداخته. القصه در بخش او حکومت ترور و وحشت برقرار است. از شروع روزگار مدیر تیم همیشه خوشحال بودم که رسته شغلی گروه من با گروه او هیچ ارتباطی ندارد و مجبور نیستم با او توی یک جوال بروم. اما اینبار بهظاهر قرعه به نام گروه من افتاده و لازم است خدماتی در یکی از پروژههای بخش او ارائه کنم. ابتدا لازم است در یک جلسه توجیهی حضور بهم رسانیم، بعد مدارک مربوط را به من تحویل دهند و طی یک زمان معین مدارک تهیه شده را به ایشان تحویل دهیم.
اگر در دوران کارمند بودنم (یعنی قبل از آنکه مزین به البسه مدیریت شوم!) کارم به بخش او میکشید، راحتتر بودم، سر وقت کارم را انجام میدادم و با کمترین اصطکاک از کنارش میگذشتم. اگر هم اصطکاکی پیش میآمد، از دو حال خارج نبود، یا میزدم یا میخوردم. اگر میزدم که کارمندی سرافراز بودم که حریف استاد شدهام و اگر کتک میخوردم تازه به خیل بیشمار زخمخوردگان استاد اضافه شده بودم. کلا سوخت نداشت، اما امروز و در جبّه مدیریت، آن هم اینجایی، چه؟ کلا فرق میکند.
چطور استادانه دو تا از بچههای تیم را خوب توجیه کنم که با کمترین شلوغبازی ممکن به جلسه بروند و در حالی که چهرههای بهغایت مطبوعی از خودشان بروز میدهند، اطلاعات را بیاورند. اصلا خودم هم درگیر نشوم که زایدههای مدیریت اینجایی من با زایدههای مدیریت اینجایی ایشان خدای نکرده به هم گیر نکند و خلاصه یکبار هم که شده از مزایای مدیریت که همان ریاست و سروری است، استفاده کنم. نه، این نمیشود،
از یک طرف ممکن است به استاد بربخورد و کار بد شود و از طرفی ممکن است این دو عنصر یکهو خبطی بکنند و بدترش کنند. از آن گذشته به این فکر میکنم که بهتر است خودم کتکخور گروهم باشم تا نفرات گروه. پس خودم میروم. حالا با چه سیاستی در جلسه حاضر شوم؟ طبیعیترین حالت که به ذهن میرسد، شرایط یک آدم ترسیده است.
خب مسلم است که از استاد باید ترسید. نه سن و سالم به استاد میخورد، نه سابقه کاریام. مثل یک کارمند خوب بروم خدمتش. هرچه گفت به گوش ادب بشنوم و اگر تندروی هم کرد زیرسبیلی درکنم. امید به مروت و انسان دوستیاش. نه. به مذاق مدیریت اینجاییام اصلا خوش نمیآید. نباید باقی مدیران بخشهای دیگر مرا در وضعیت ترس ببینند وگرنه کارم زار است. میشود کلا از روش مدیر موازی استفاده کنم،
ما تقریبا به لحاظ سلسله مراتب اداری همرده محسوب میشویم. بروم در وضعیت یک همکار مهربان و مودب و دلسوز اما همرده. دوباره از وضعش، حالش و کار و بارش بپرسم، اگر پا داد یک شوخی مدیریتی که ببین این کارمندها چه موجودات جالبی هستند و غیره هم بکنم. مذاکراتی از موضع رفاقت و عزت. نه گمانم این هم نمیشود. اصولا آدمش نیستم که با بزرگتر از خودم به این راحتی خودمانی برخورد کنم.
ضمن اینکه استاد مدیری به شدت اینجایی است و صمیمیت و رفاقت مثل اسم کوچک صدا کردن آدمها به این راحتی اینجاها جواب نمیدهد.فرض آنکه با توپ پر و با گستاخی وارد میدان شوم هم به کلی متنفی است. فعلا نمیخواهم و نمیتوانم چنین باشم. شاید وقتی دیگر. خلاصه اینکه ترسانترسان و لرزانلرزان بدون آنکه به سیاست قاطعی رسیده باشم، عازم جلسه میشوم تا چه پیش آید.