هر روز با دوچرخه این طرف و اون طرف می رفت. دو سه سالی بود که تو محله ما زندگی می کرد. اهل یکی از روستاهای نیشابور بود. اسمش حامد بود. جوان بود و حدود 25 سالی سن داشت. پسر مودب و تمیزی بود. با همه اهالی محل سلام و علیک داشت و خیلی زود با همه ارتباط برقرار می کرد.
چند وقتی بود که اون رو با یک دوچرخه تو محل می دیدم که این طرف و اون طرف می رفت. یه خورجین به دوچرخه بسته بود و نان گرم در خونه ها می برد. برای من خیلی جالب بود که یک بچه شهرستانی این قدر مودب و باهوش باشه و بتونه از همون نانوایی که کار می کنه یه کار جدید برای خودش راه بندازه.
صبح ها از ساعت 7 صبح تا 9 نون گرم به خونه ها می برد. ایده اولیه این کسب و کار را خودش داده بود و به صاحب نانوایی پیشنهاد کرد که یه اطلاعیه روی شیشه نانوایی بچسبونه و به اهالی محل اطلاع بدن هر کس نان گرم می خواد اما وقت نمی کنه بیاد نانوایی، ما نان گرم را درب منزل تحویل می دیم.
گویا از همون روز اول چند تا مشتری پیدا شده بود که می خواستند صبح ها و عصرها براشون نان گرم ببرند و بعدها هر روز یکی دو نفر به مشتری هاش اضافه شد. مردم روز قبل حضوری یا تلفنی سفارش روز بعد را می دادند. بعضی ها هم گویا سفارش ماهانه داشتند که هر روز صبح چند تا قطعه نان گرم براشون به منزل ببره.
حامد پسر خلاق و باهوشی بود. این جور که من بعدها متوجه شدم نان ها را در یک بسته بندی شیک و زیبا تحویل می داد، اما چون وسیله نقلیه خوبی نداشت اولا نمی تونست سفارش زیادی بگیره و دوما فقط تو محله می تونست با دوچرخه نان ها را توزیع کنه. اهالی محل می گن غیر از اخلاق و رفتار اون آدم بسیار باپشتکاری هم است. برای همین کار هم ماه ها صبر و مقاومت کرد تا بتونه کسب و کار خودش را راه بندازه. گویا روزهای اول برادر بزرگش که تو همون نانوایی کار می کرد با این کار مخالف بود و همیشه اونو مسخره می کرد که مگه مردم خودشون پا ندارند که بیان نانوایی و تو براشون ببری، اما حامد وضعیت مردم را بهتر می شناخت و با مشغله های زندگی شهری بیشتر آشنا بود.
اون می دونست همه مردم دوست دارند صبحانه نان گرم بخورند اما چون وقت ندارند، یا صبحانه نمی خورند یا اینکه نان بیات می خورند. واسه همین تو محله از ایده اش خیلی سریع استقبال شد. یک روز که دم دمای غروب جلوی نانوایی ایستاده بود با خوشحالی از کسب و کارش می گفت و طرح هایش برای روزهای آینده. اون قصد داشت با پس اندازش یه موتور بخره و بعد یکی از دوستان شهرستانی اش رو تو این کار بیاره تا بتونه به مشتریان بیشتری خدمات بده.
البته اون آرزوهای قشنگی داشت و از سال هایی می گفت که این کسب و کار بتونه سراسر تهران رو پوشش بده و 500 تا کارگر و کارمند داشته باشه. حامد از کسب و کارش راضی بود و اون نخستین نفری بود که تحویل نان تازه به درب منزل را در تهران راه اندازی کرده بود. درآمدش نسبت به سال قبل حداقل 4 برابر شده بود و چند تا روزنامه هم باهاش گفت و گو کرده بودند. تقریبا حامد رو تو محله همه می شناختند و از هوش و خلاقیتش تو کسب و کار می گفتند. وقتی اهالی محل باهاش حرف می زدند اون بی ادعا فقط گوش می کرد و لبخند می زد و همه رو راهنمایی می کرد که به کارشون و ایده هاشون باور داشته باشند و استقامت کنند و با صبر و حوصله آرام آرام کار را به پیش ببرند.
غروب روز پنجشنبه حامد نان ها را در بسته بندی های مختلف توی خورجین گذاشت و با دوچرخه با آرامی از کنار من گذشت و من زیر لب با خودم زمزمه می کردم: حامد رفیعی مرد بزرگ صنعت نان ایران. حامد رفیعی مرد بزرگ صنعت نان ایران. . .
کارشناس فروش