امروز صبح که داشتم میومدم دفتر روزنامه با خودم فک کردم که توی این اوضاع گرونی میوهها و مخصوصا گوجه یه سری به میوهفروشی محل بزنم تا ببینم چقد کیفش کوکه؟! پس راهمو کج کردم و رفتم توی ترهبار، یه دوری توی غرفههای کوچیکش زدم و اتیکت میوهها و مخصوصا جعبههای گوجه رو با دقت وارسی کردم، توی سرم داشتم فک میکردم کاش منم صاحب یه همچین کسبوکاری بودم...
تا یه شبه از فروش 50هزار کیلو گوجه یه چیزی حدود پنج میلیون گیرم میومد، بعدش رفتم سراغ این فکر که، خوب حالا با فروش یک هفتهای گوجهها و به دست آوردن 30 میلیون باید با اون پول چیکار بکنم؟ چه برنامهای براش بریزم که بیشترین فایده رو برام داشته باشه؟ چشمتون روز بد نبینه همینجوری که داشتم واسه خودم برنامهریزی میکردم دیدم رییس ترهبار یقمو چسبیده و میگه: معلوم هست داری به چی فک میکنی دکتر؟ خیلی سخته که آدم بفهمه توی کله بقیه آدما چی میگذره! مث اینکه این آخرین حرفی بود که زده بودم و در حال گوجه خوردن توی افکارم غوطهور شده بودم، اینجا بود که از دهنم دراومد و پرسیدم: با پوله سود این گوجهها میخوای چیکار کنی آقا؟
اینجا بود که انگار سفره دل آقای ترهبار و پاره و پوره کرده باشی، داد زد که: مرد حسابی کدوم سود؟ کدوم کشک؟ من خودم کلی ضرر کردم، سودش مال یکی دیگهاس، منم که مثل تو مصرفکنندهام، گرون میخرم که گرون میفروشم، علیالحساب دوهزار تومن بابت اون گوجهای که میل کردی بده تا بهت بگم کجا بری که سود داشته باشه واست. سریع یه دو تومنی دادم و قاچ آخر گوجه رو قورت دادم، بعدش که یه کم آروم شد، گفت: بازار ترهبار این مملکت بازار دلاله، بازار واسطهاس، کل سرمایه من اینجا 50 میلیونم نیست دکتر، اون دلالی از این بازار سود میکنه که یه شبه 500 میلیونش میشه یک میلیارد، من که کارهای نیستم!
یهو همه آرزوهام به باد رفت و با خودم گفتم: من که نه 500 میلیون سرمایه دارم نه میتونم دل دلالی داشته باشم، بعد از کلی تشکر و قدردانی از آقای ترهبار به دلیل اینکه گوشی رو داد دستم، راهمو به سمت دفتر روزنامه کج کردم...