گاهی با خودمان فکر میکنیم در شهر ما، کشور ما، در سرزمین نعمت و نفت، هیچ کس هرگز گرسنه نیست. مگر میشود این همه نعمت باشد و کودکی سالها رنگ گوشت و مرغ ندیده باشد. اصلا مگر میشود سوءتغذیه در سرزمینی معنا پیدا کند که شمال تا جنوبش چهار فصل را در تمام سال دارد. سرزمینی که برفهای زمستان و بارانهای پاییزیاش تا همین چند وقت پیش زبانزد و خاطره سالیان بود. حالا چطور شد که تازه فهمیدیم این همه کودک گرسنه دارد؟ چه شد که بچههایی در این کشور متولد شدند که نمیدانند یک وعده غذای گرم چیست. تمام این مدت که این بچهها گرسنه بودند و ما و امثال ما بیخبر بودیم یا شاید خودمان را به بیخبری زده بودیم، خیلی از همین مردم خیر، بدون اعلام عمومی کمک میکردند و هر از گاهی برای بچهها غذا میبردند. لطفشان مستدام، دستشان درد نکند،
اما یک روز یک نفر در یک برنامه عمومی با بیننده میلیونی جلوی دوربین میایستد و آمار دقیق این کودکان گرسنه را به همه مردم شهر میدهد. از اینجا به بعد باید دید همت مردم ما چقدر است. اگر مردم عادی هم بگویند ما کاری از دستمان ساخته نیست، که البته هست، از دست همه کاری ساخته است، در این شهر هستند کسانی که از لحاظ درآمد و سرمایههای بانکی نه تنها عادی نیستند، بلکه در فضای فرای عادی زندگی میکنند. آنها که خرج بنزین ماشینشان میتواند حداقل ده کودک را یک روز سیر کند، آنقدر برایشان سخت است که دست به جیب ببرند؟ همین که به شماره حساب داده شد فقط پول یک باک بنزین یا یک سفر تفریحیشان به کشورهای اطراف را بریزند، کافیست.
از سوی دیگر، دوستانی که رستوران دارند، آنها که صفهای عریض و طویل جلوی مغازهشان میایستند برای غذا خوردن، همین دوستان کافیست دخل آخر شب یک روزشان را برای این بچهها خرج کنند یا اصلا بهتر نیست یک روز رستوران را در اختیار بچههای گرسنه شهر بگذارند، هر کس در شهر خودش در توان خودش و بسته به کرم خودش! اینها تنها پیشنهادهای یک ذهن درگیر است که دلش میخواهد به این بچهها کمک کند، هر ذهنی، یک فکر جدید در خودش دارد، هر کس که میتواند به هر شکلی به این بچهها کمک کند دست به کار شود و راه بیفتد. به خدای همین بچهها قسم راه دوری نمیرود.
* روزنامه نگار