مشغول قدم زدن در عرض خیابان آزادی بودم که اتومبیلی شاسی بلند با سرعت و بدون خط ترمز به من برخورد کرد.
پرت شدم روی هوا، سه چرخ زدم، پشتک وارو، دو وارو جمع و یک فرود ناموفق در جلوی خودپرداز بانک..... (به علت عدم تبلیغ نقطه چین گذاشتیم)! به محض اینکه فرود آمدم به سرعت مردم دورم را فراگرفتند.
احساس سوزش خفیفی در چشمم کردم. به شیشه بانک نگاه کردم تا ببینم ماجرا از چه قرار است. متوجه شدم یکی از چشمانم سر جایش نیست و گوشهای دیگر افتاده! اولش ترسیدم، بعدش یاد وظیفه ژورنالیستیام افتادم که باید هر طور شده امروز مطلبم را به سرانجام برسانم و هیچکدام از این مسائل دلیل نمیشود که کارم را فراموش کنم.
برگشتم سمت خودپرداز دیدم سهنفر در صف خودپرداز ایستادهاند که یک نفرشان از شدت خونریزی من ضعف کرده و حالش بد است. دو نفر دیگر هم بر و بر مرا تماشا میکنند.
گفتم: «چی شده تا حالا آدم مصدوم که یکی از چشماش از حدقه درومده باشه ندیدید؟»
یکی از دونفر گفت: «نه طبیعتا ندیدیم. مگه خودت قبلا دیده بودی؟»
کمی فکر کردم. دیدم نه، خدایی منم تا قبل از این ندیده بودم.
گفتم: «راست میگی حواسم نبود.»
همینطور که داشت ازم خون میرفت، رانندهای که بهم زده بود نزدیک شد.
گفت: «آقا حالت خوبه؟»
گفتم: «آره فقط یکی از چشمامو از دست دادم همین!»
گفت: «خب! خدارو شکر خطر رفع شده!»
گفتم: «آقا شما چه جوری تونستی ماشینی به این گرون قیمتی بخری!؟»
گفت: «من! چی بگم والله! 10 سال پیش یادش بخیر یک پراید داشتم، هاچبک، سوسکی! فروختمش یعنی نفروختمش، تاخت زدم با یک زمین توی دماوند! زمینه کوچیک بود. 90 متر! بعد چهار سال اونو فروختم 30 تا کلیه خریدم گذاشتم تو الکل! دیگه این شد افتادم تو کار اعضا و جوارح بدن! دیگه هر چی به پستمون خورد خریدوفروش میکنیم.»
گفتم: «خب! شما جناب آقای!؟»
گفت: «زالو هستم. زالوی اقتصادی!»
گفتم: «خب! شما بفرما! زالو جان، الان تو کار چی هستی؟»
گفت: «کلیه، کبد، لوزالمعده، طحال، قلب، انگشت شست، دماغ و... هرچی به پستمون بخوره! راستی سعیدجان اگر چشمتو نمیخوای به درد من میخورهها! میخوای برات بفروشمش یا اگه فروشندهای میخرم ازت.»
گفتم: «جدی! میخوای چشم منو بخری! چند میخری؟»
گفت: «عینکی هستی؟»
گفتم: «آره! نمرهاش خیلی بالا نیست.»
گفت: «الان یککم عینکی بد بخر شده! اگر نمره بالا بودی که صاحاب اول و آخرش خودت بودی. مگه اینکه طالبشو پیدا کنی! تو بچههای هنری خریدار داره منتها باید پاش وایساد. البته چشم تو با توجه به این شرایطی که گفتی... راستی گفتی چشمت چه رنگیه؟»
گفتم: «قهوهای روشن»
گفت: «خب! فکر کنم هشت تایی پاش پول بدند. میخوای همین الان چکشو بنویسم.»
گفتم: «نمیشه یک چیز دیگه هم بردارید 12 تومان شه؟ چون پول لازمم. 12 تومان میخوام.»
گفت: «زبونتو میخوای؟»
گفتم: «زبون؟! نه خیلی به دردم نمیخوره من که نمیتونم حرفمو بزنم. میخوام چیکار؟ میخری؟»
گفت: «اگر زبون و گوشت رو بدی، 11 برمیدارم.»
گفتم: «گوش!؟ اونم به دردم نمیخوره، برشدار. 11 نه دیگه همون 12! 12 بده انگشت کوچیکه پام رو هم اشانتیون میدم. فقط دردسر داره، همش میخوره به گوشه مبل!»
گفت: «باشه بریم یک جا گوشتو ببرم.»
گفتم: «بریم.»
ما رفتیم که آقا زالو گوش ما رو ببره و بهمون پول بده!