روزی جوانی ناپخته خدمت پیر دانا رسید تا از او سوالی بپرسد، پیر در حال خوردن انرژی درینک بود و کلاً انرژی زیادی داشت. جوان رو به پیردانا گفت: «ای پیر! ای بزرگ! ای عظیم! ای غول! چند وقتی است که میخواهم خانه بخرم ولی هر بار بنا به دلایلی نمیشود، چه کنم؟» پیر جرعهای از ردبول خود را خورد و گفت: «تو پول نداری! برای خرید خانه پول نیاز است»، جوان که تا آن روز تصور میکرد برای خرید خانه به پول نیازی نیست و میتواند با باد هوا صاحب خانه شود، منقلب شد و راه بیابانهای صاحارا را پیش گرفت و بعد از مدتی دوباره نزد پیر برگشت.
جوان این بار با سوال جدیدی کار را شروع کرد. جوان پرسید: «ای پیر! ای بزرگ! ای گنده بک! حال که فهمیدم دردم پول است چه کنم؟ چگونه پول بستانم؟ » پیر که هنوزم در حال خوردن ردبول بود، گفت: «تو باید وام بگیری؟ وامی بزرگ که آن را به زخمی بزرگ بزنی! »، روایت است که جوان بعد از شنیدن این جمله آنقدر نعره زد که زبان کوچکش از حلقش به بنگلادش پرت شد، او که برای بازگرداندن زبان کوچکش به بنگلادش رفته بود و به سختی به کشور برگشت، دوباره نزد پیر آمد: «ای پیر! ای خیلی! ای پُر! ای استخوان درشت! برای وام به بانکی مراجعه کردم ولی مراحل کار بسیار سخت بود، چه کنم که این سخت بر من سهل گردد و صاحب مسکن شوم! »، پیر باز هم جرعهای از ردبول خود خورد و گفت: «ای خام! ای نپخته! ای کال! ای بیشعور! در ابتدا باید سپرده بگذاری! »
جوان که دید در دور قبل نعرهاش کار دستش داد، شروع به دویدن کرد و بعد از برخورد با دیوار خانه پیر به زمین افتاد و سه ماه و 12 روز در کما بود. بعد از بهوش آمدن دوباره پیش پیر بازگشت. جوان که در این منقلبشدنها فرتوت نیز شده بود به پیر گفت: «ای کامل! ای ویژه! ای پیشنهاد سرآشپز! اوضاعم درب و داغان است، سپردهام را جور کردم، اکنون چه کنم؟ »
پیر باز هم جرعهای از ردبولش خورد و گفت: «اکنون که سپرده بر تو فرود آمده باید به فکر ضامنت باشی! »، جوان دیگر توانایی منقلب شدن و نعره و دویدن و این حرفها رو نداشت، به همین دلیل با اجازه پیر همانجا نشست و 12 روز متوالی گریه کرد و سپس همانطور که پیر در حال خوردن ردبول لعنتیاش بود گفت: «ضامن ندارم! چه کنم؟ شما ضامنم میشوید؟ » پیر که دید در رودربایستی گیر کرده است، پرواز کرد و از آنجا دور شد، جوان که دید به شکل غریبی توسط پیر پیچانده شده است، منقلب شد و چون توانش را نداشت جان به جان آفرین تسلیم کرد.
* طنزنویس