بهار همیشه نشانه حیات است، نشانه رفتن زمستان، لباسی است که بر تن درختان عریان پوشیده میشود به رنگ سبز، نشانه زندگی و چه خوشبختیم که نخستین روز بهار نخستین روز زندگی ماست و همگام با طبیعت و پایکوبی طبیعت، سال نو را گرامی میداریم. لحظه نوروز که فرامیرسد گویی ماهیهای قرمز در تنگهای بلوری چرخی میزنند و رو به سال نو دیده میگشایند، گویی سنبل عطرش پراکنده میشود. ما سنبلی داشتیم در خانهمان، تمام زمستان خوابیده بود و گمان میکردیم به خواب ابدی رفته است اما نسیم خوش نوروز که وزید سنبل سر کشید و با عطرش به بهار سلام کرد. مگر میتوان شادابی جهان و نو شدنش را ببینیم و تن و جانمان نو نشود؟
همیشه برای من نوروز روزی نو بوده است، فصلی نو و همیشه در دل و در دیده آفرین گفتهام به کسانی که سال ما را چنین آغاز کردهاند. هرکجا که ایرانی باشد بر زبر این زمین سبز و زیر این آسمان آبی نوروز به او خوشامد میگوید. نیازی به تقویم نیست، نیازی به قرارداد نیست، نیازی به تاریخ نیست، نیازی به فرمان نیست و بزرگترین فرمان را خدای جهان صادر کرده است. نخستین حرکتی که در جهان آغاز شد گمان میکنم نوروز بود و از این رو نیاکان ما این جشن را گرامی داشتهاند. چه خوب بود بهار در دل ما جاویدان میماند، چه خوب بود امید در دل ما شکوفه میداد، چه خوب بود هر روزمان نوروز بود، هر روز که دیو غم برود و فرشته شادی رخ بنماید همان روز، روز نوروز است، شگفتا. در نوروز و در بهار طبیعت لبخند میزند و چه خوب است از طبیعت بیاموزیم، از جهان بیاموزیم، به هم لبخند بزنیم، بگذاریم کدورتها به کناری رود، همچنان که خانه تکانی میکنیم خانه دل را بتکانیم و بکوشیم بوی غم در دلمان جا نگیرد و بدانیم هیچگاه هیچ جا چون وطنمان نمیشود، بدانیم درختان با همه کوچکی، با همه بزرگی، با همه خردی، با همه کهنسالی همه لباس نو میپوشند و سلام میکنند. از آنان بیاموزیم و بدانیم زمانی میتوانیم ببالیم که با هم باشیم. زمانی میتوانیم سر برافرازیم که از یاد نبریم ما نیز مردمی هستیم که با بهار تاریخمان شروع میشود و با بهار زندگیمان آغاز میشود. زیباترین صحنه نوروز پس از لحظه تحویل سال به گمانم دید و بازدیدهاست، به گمانم بازیها و شادی کودکان است.
دلم میخواهد که به جای اسکناسهای نو که به دستها داده میشود اسکناسی لای کتابهایی گذاشته شود و همراه کتاب به کودکان و بزرگان بخشیده شود. دلم میخواهد در سیزده به در یک بار دیگر به دامن طبیعت برویم. راستی چند وقت است که آسمان را ندیدهایم؟ اگر این آسمان سربی بگذارد که چشممان زیباتر بنگرد، چند وقت است طلوع خورشید و غروبش را ندیدهایم، اگر این عمارتهای سر به فلک کشیده ما را از خودمان باز ندارد. گویا در خود فرورفتهایم، در خود گم شدهایم، بس که به این پنجرههای شیشهای چشم دوختهایم، گاه که میبینم در فضاهای مجازی گلهای زیبا میگذارند با خود میگویم مگر میتوان عطر سنبل را هم از راه اینترنت بو کشید؟ مگر میتوان پرش زیبای ماهیهای قرمز را هم در فضای مجازی دید؟ مگر میتوان چشمان مهربان پدران و مادران، دیدگان دلدادگان را از ورای اینترنت یافت؟ به گمان من عمو نوروز هر سال میرسد، هر دم میرسد. مقدمش گرامی باد.
* نویسنده و مترجم