باورم این است که هرگز در طول تاریخ کسی به خاطر پول وارد عرصه هنر نشده است، مگر اینکه دیوانه باشد. البته من از روز اولی که نقاشی را شروع کردم با درآمد آن زندگی کردم اما حتما این تفکر به خاطر شنیدن بعضی قیمتهاست. ما هنرمندی داریم به نام پابلو پیکاسو که در دوره خود شکل و تا 93 سالگی که مرد، هرچه را میکشید معادل آن طلا میگرفت، اما ما همیشه این مرد را با یک شلوارک، چهارپایه و بوم نقاشی دیدیم.
برای یک نقاش خانهاش، دوستانش، آشپزخانهاش و خانوادهاش کافی هستند و من هم به همین قدر رضایت دادم. البته اگر درآمد طوری باشد که هر چند وقت، هنرمند بتواند سفری هم به هرجا که خواست برود، خوب است. برای یک هنرمند همینها آسایش است.
غیر از این، مبالغی که شنیده میشود و بعضی به آن فکر میکنند فقط عدد است. از آنچه گفتم اگر بیشتر باشد سردرگمی است. اگر کسی میخواهد نقاش یا شاعر باشد از این بیشتر احتیاج نیست. نیما یوشیج میگوید: «سنگ اجاق خانه من، میز تحریر من است». زندگی شاملو را نگاه کنید، یا زندگی تقوایی، اینها بهگونه درویشمسلکانهای از زندگی رضایت دارند.
در ایران اگر آسایش باشد و امکانات فردی برای هنرمند با شرایطی که گفتم باشد باید رضایت داشت. من نمیدانم اگر کسی بخواهد امروز نقاش شود درآمدش چقدر است اما مهم آن است که اگر درآمد هم نیست قناعت کند. ونگوگ از گرسنگی مرد. ئل سزان، پدر هنر مدرن، تا 60 سالگی حتی یک کار هم کسی از او نخرید. هنر حرفه نیست، یک روش زیستن است. حالا اگر دوستداری روش خود را پیدا میکنی، تو نقاش هستی و رضایت این است.