امروز یکی از روزهای خوب خودپردازی من بود. کلی اطلاعات جدید کسب کردم. از خواب که بیدار شدم از خانه بیرون رفتم و قصد خودپرداز کردم. تا رسیدن به خودپرداز یکی از چیزهایی که فکرم را مشغول کرده بود تعداد بالای اتومبیلهای مدل بالایی بود که در سطح شهر مشغول رفتوآمد بودند. شما یادتان نمیآید قدیمها که اینطوری نبود.
وقتی به خیابان میرفتی نهایت روزی دو تا ماشین خوب میدیدی که یا نمرهاش خارجکی بود یا از اهالی سفارت بودند. منتها الان قربانش بروم از ماشین مدل پایین خبری نیست! هر چه میبینی بالای 100 میلیون! خلاصه در همین فکر و خیال بودم که به خودپرداز رسیدم. دو نفری در خودپرداز ایستاده بودند. یکی از آنها جوانی خوشتیپ و امروزی بود و دیگری مرد مسنی با کتوشلوار معمولی! نزدیکشان شدم و سلام بلندی کردم. خطاب به مرد مسن گفتم: «قربان میبینید چقدر تعداد ماشینهای خوب زیاده شده؟!»
گفت: «آره دیگه اینجوریه! دیگه هر کیو میبینی 100میلیون ماشین زیر پاشه!»
گفتم: «خب پس مردم چی میگن که پول نداریم و اوضاع خرابه و...»
گفت: «دوره زمونه عوض شده عزیزم. راست میگن پول کمتر شده ولی گول زیاد شده.»
گفتم: «گول چیه؟»
گفت: «گول ظاهر! یک چیزیه که مردم میخورند. تا حالا خوردی؟»
گفتم: «من! چیو! گول ظاهرو؛ نه والله نخوردم. خوشمزست؟»
گفت: «خوشمزه نیست، بیشتر مثل مخدر میمونه، گیجت میکنه و مغزتو مختل میکنه و نمیذاره تصمیم درست بگیری».
گفتم: «شما خودت تا به حال خوردی؟»
گفت: «تا دلت بخواد، چیزی که این روزها مردم زیاد میخورند، همین گول ظاهره!»
گفتم: «خب اینی که میگید چاق هم میکنه؟»
گفت: «جالبه تاثیر معکوس داره، شما میخوری ولی کسی که گول ظاهرشو خوردی چاق میشه، چاقتر و چاقتر! همینجوری میشه که الکی یکیو گنده میکنن دیگه!»
گفتم: «خب اون زمان قدیم و دوره نسل قبل از ما چه جوری بود؟ همین گولی که میگید نبود؟»
گفت: «اون موقع اینجوری نبود، فضا فرق میکرد. مردم به فکر چیزهای دیگه هم بودند نه اینکه کسی گول نمیخورد، ولی نه اونجوری که الان هست.»
گفتم: «مثلا آدمی که پولدار بود چه شکلی بود؟ میشه برای مخاطبان ما توضیح بدید؟»
گفت: «اولا کسی که وضع مالیش خوب بود، لزوما ماشین خوب نداشت! ماشینش پیکان مدل بالایی بود یا آخرهای همین دوره قدیم، پژو! ثانیا اینکه همه به فکر خونه و زمین بودند. بعدشم همه کمتر ازون چیزی که داشتند سعی میکردند نشون بدند نه بیشتر! مثلا اگر کسی 50 میلیون پول داشت یک ماشین داشت که یک میلیون بود.
خلاصه اینکه گول ظاهر کم بود. یک سری چیزها بود که تفکیک شده بود؛ مثلا یک عده بودند که دنبال تحصیل بودند و یک عده هم دنبال پول! اونی که تحصیلکرده بود دیرتر به پول میرسید و اونی که دنبال پول بود زودتر! تحصیلکردههاش، تحصیلکرده درست درمون بودند و پول داراشم همینطور! دیگه دیرم شده باید برم، خداحافظ.»
گفتم: «خداحافظ نگو وقتی هنوز درگیر حرفاتم!»
خلاصه مرد مسن رفت و مرا با یکسری اطلاعات باقی گذاشت و من ماندم تنهای تنها! من ماندم تنها میان گول ظاهر حبیبم، گول ظاهر...