امروز همانند یادداشتهای قبلی دو داستان را برایتان نقل میکنیم و سپس به بررسی هریک خواهیم پرداخت.
داستان اول
قیمت نان با 80درصد کاهش به ارزانترین قیمت خود در 10 سال اخیر رسید. پس از انتشار این خبر موجی از شادی سراسر کشور را فراگرفت و مردم به خیابانها آمده و به جشن و پایکوبی پرداختند. به گزارش خبرنگار ما در این جشن 12 نفر در زیر دست پا مجروح و دو نفر هم گم شدند.
داستان دوم
قیمت نان 30درصد افزایش یافت و رییس اتحادیه تولیدکنندگان و صادرکنندگان نان گفت: قیمت هر قرص نانسنگک ۸۰۰ تومان، بربری ۷۰۰ تومان، لواش ۲۲۰ تومان و تافتون ۴۰۰ تومان تعیین شده است.
بررسی داستان اول
خودتان چه فکری میکنید؟ 80 درصد کاهش قیمت نان! برچه مبنایی؟ واقعا ما را چه فرض کردید؟ بررسی نمیکنیم که کمی در خلوت خودتان فکر کنید.
بررسی داستان دوم
این داستان واقعیت دارد. بعد از گران شدن عجیب گوجهفرنگی اینبار نوبت نان رسید تا با افزایش 30 درصدی سهمی مهم در سخت شدن زندگی مردم داشته باشد. این افزایش قیمتها خواسته یا ناخواسته روی برخی امور زندگیمان تاثیر خواهد گذاشت. بنده تعدادی از این اثرات را در ادامه بررسی کردهام.
در شروع زندگی مشترک
تصور کنید زوجی جوان برای شروع زندگی مشترکشان به یکی از این شرکتهای برگزارکننده مراسم عروسی رفته و میخواهند غذای عروسیشان را انتخاب کنند، مکالمه زیر در آنجا محتمل به نظر میرسد.
داماد: «خب! غذاهاتون چه جوریه؟ بره درسته هم دارید دیگه؟»
برگزارکننده: «دیگه بره قدیمی شده و کسی استفاده نمیکنه، ما الان بوته گوجهفرنگی داریم که وسط سفره میذاریمش، به علاوه نفری یک تافتون میدیم دستشون، ضمنا اگر املت هم بخواهید قضیه فرق داره و یککم گرونتر میشه.»
داماد: «اگر املت نخواهیم چی؟»
عروس: «یعنی چی املت نخواهیم؟ پدرشوهر شیرین، دختر عموم وسط مهمونی یک وانت نیسان رب ریخت رو سر عروس و داماد، تو میخوای املتو حذف کنی؟»
داماد: «خب! اگر بخواهیم تافتون و سنگک رو حذف کنیم فقط گوجهفرنگی داشته باشیم چی؟»
برگزار کننده: «اونطوری در میاد براتون نفری 110 هزار تومان که سلف سرویسه هر کی میخواد میره هر چقدر بخواد رب یا گوجه رو خودش میکشه.»
در محاوره دو جوان
نفر اول: «کامی رو که میشناسی؟ باباش براش یک مازراتی خرید که صندوقش پرگوجه است، صندلی عقبشم رو هم با تافتون و بربری پر کرده، باورت میشه؟ بابای من یک خیارم برای من نمیخره.»
در صحبتهای خالهزنکی
اختر خانوم: «دیدی چه جوری دیروز ربشو به رخ ما میکشید؟»
اقدس خانوم: «آره بابا! هی تافتوناشو از توی یخچال درمیآورد که ما ببینیم.»
در دعواهای زن و شوهری
زن: «دیگه خسته شدم نمیتونم تحمل کنم، این چه وضع زندگیه؟ آخه تا کی کباب و ریحون و دربند، شوهر همکارم تولدش واسش یک رب گوجه خرید با دو تافتون، تو میری طلا میخری! خجالت نمیکشی؟»
شوهر شرمنده است و تصمیم میگیرد برود وام بگیرد تا برای روز ولنتاین برای همسرش یک رب گوجهفرنگی و یک عدد تافتون بخرد!