این روزها هر کسی را که میبینی صحبت از کار و اوضاع اقتصادی دارد. مردم در زمینه برخورد با اوضاع اقتصادی چند دستهاند:یکی از دستهها آنهایی هستند که کلا از شرایط ناراضیاند و گله دارند. دسته دیگر کسانی هستند که به شکل اعجابآوری سوییچ میکنند. مثلا در ابتدا میبینید بهشدت از وضعیت ناراضیاند، منتها بعد از مدتی صحبت و بررسی امیدوارانه وضعیت، کاملا سوییچ کرده و اوضاع را از زاویهای دیگری و مثبتتر از شما میبینند. عدهای دیگر هم در ابتدا بهشدت راضیاند، ولی بعد از چند دقیقه بررسی اوضاع از زاویه منفی توسط شما، تغییر موضع داده و وضعیت را با دوشکا منفجر میکنند که ای داد و بیداد این چه وضعیت مزخرفی است که در آن گیر کردیم و...
خلاصه اینکه امروز در صف خودپرداز با یکی از دوستان به غایت ناراضی برخورد کردم که ماجرایش را اینجا برایتان نقل خواهم کرد.
ساعت نزدیک 5 بعد ازظهر بود که من کنار خودپرداز چمباتمه زده نشسته بودم و منتظر کسی که نانآورمان باشد. جوان خوش قد و بالایی نزدیک شد و کارتش را به خودپرداز وارد کرد. نزدیکش شدم و سر صحبت را باز کردم.
گفتم: «خوبید؟ حالت خوبه؟ چه خبر؟ اوضاع و احوال خوبه؟»
گفت: «اوضاع و احوال؟! چه خوبی آخه! اوضاع داغونه داغونه! داریم بیچاره میشیم.»
گفتم: «چرا؟ مگه چه جوریه اوضاع!»
گفت: «الان سه ماهه دنبال کار میگردم، کار گیرم نمیاد!»
گفتم: «ای بابا چقدر بد، دنبال چه کاری میگشتید که پیدا نشد؟»
گفت: «ریاست بخش اداری شرکت هوافضا!»
گفتم: «خب بسیار عالی! شما تخصصتون چیه؟»
گفت: «بنده دیپلم طبیعی دارم با معدل 34/12 و یک سال سابقه مدیریت کفاشی پدرم! حرفه و فن رو در راهنمایی 16 شدم، کمپوت و رب رو خیلی خوب درست میکنم.»
گفتم: «بسیار عالی! مدرک لیسانستون چیه؟»
گفت: «مدرک لیسانس ندارم، واقعا برای این دولت متاسفم که شرایطی رو بهوجود آورده که من دارم کمکم سرخورده میشم و کمکم به این فکر میافتم که از کشور خارج شم و فرار مغزها شم.»
گفتم: «عزیزم خودتو کنترل کن و فعلا فرار مغزها نشو، شما بفرما؛ اولا کجا میخوای بری و در ثانی اینکه اونجا میخوای چکار کنی؟»
گفت: «من فکر کنم هر جا برم برام جا هست، اونجا هم پستی رو بهم میدن که شایسته و بایسته من باشه!»
گفتم: «میدونی چه پستی شایسته و بایستته! ؟»
گفت: «اینها که میگی مهم نیست، مهم اینه که همین کارارو میکنند که فرار مغزها میشه دیگه!»
گفتم: «عزیزم شما با معدل و سابقه کاری که داری میخوای بمون! ماها از دستت فرار کنیم، تو بیشتر به فرار اسکولا میخوری تا فرار مغزها، فکر کنم خود مغز رو هم با تبصره ماده پاس کردی!»
گفت: «در هر صورت اوضاع خرابه!»
گفتم: «اجازه میدید بنده برم و خودمو از ساختمان بغلی به پایین بندازم؟»
گفت: «بله خواهش میکنم!»
باور کنید اگر تعهد مطبوعاتیام نبود، باید من را با کاردک از روی آسفالت جمع میکردید.