گروه متبوع بنده از ابتدا اینطور پر احشام و پرهیمنه و مفصل نبوده است. ما هم در ابتدا از یک اتاقک کوچک نمور و با سه، چهار نفر آدم و چهار تا تیر و تخته که به هیچ عنوان برازنده نامهای میز و صندلی نبود شروع کردیم. بعد از آن بود که بر اثر بزرگتر شدن گروه و کم آمدن جا طی یک حرکت بزرگ به صورت دستهجمعی به سوی طبقه منهای یک کوچ کردیم.
اما اولین تخصیص مکان که برای گروه اتفاق افتاد روزی به یاد ماندنی است. دقیقا روز اولی که قرار است به همراه دو، سه نفر پرسنل خدوم گروه به محل سازمانی تازه تعیین شده منتقل شده و رسما خدمت رسانی صادقانه خود را آغاز کنیم. محل مورد نظر یک اتاق فراموش شده در انتهای یکی از راهروهای طولانی و نفسگیر ساختمان قدیمی شرکت است. تاکنون گذرم به اتاق نیفتاده ولی رییس با درافشانی قریب به مضمون ذیل به اطلاعم رسانده که جای مزبور خیلی هم بد نیست.
-کوچیکیش که کوچیکه، ولی خب حالا شما دو نفر و نصفی آدمین، کارتونم که یک اپسیلن با استراحت مطلق فاصله دارد دیگه، حالا یکی میخواد بخوابه منظره اتاقش دیگه فرق نمیکنه، میکنه، برید همونجا مستقر شید. منبعد اونجا استراحت کنین. از سرتونم زیاده.
روز موعود به همراه ابواب جمعی مربوطه جعبه و زونکن به بغل، به سمت اتاق مزبور راهی میشویم. بدو ورود به اتاق متوجه موضوعی میشویم. ساکنان قبلی اتاق دو نفر از نفرات قدیمی و بیاعتنا به هیات کابینه فلک، آهسته و پیوسته به کار پرآرامش خود مشغول بودهاند. علیالظاهر دستور تخلیه اتاق به ایشان داده شده اما آنها عجله خیلی زیادی به خرج نداده و آهسته آهسته مشغول جمعآوری ابزار و لوازم جمع شده در طول سالیان خود هستند. در برخورد با این دو بزرگوار ناگهان حس بزرگ شدگی و مدیریت و کار راهاندازی و مردمداری و مبادی آداب بودن در بنده گل کرده و با لحنی بسیار مودبانه از هر دو به مناسبت مزاحمت ایجاد شده عذرخواهی میکنم.
هر دو با چشمانی غمبار که اندکی بازتر از حالت عادی یک انسان نرمال به نظر میرسد، به من خیره میشوند. لبهای یکیشان یک جنبش کوچکی نشان میدهد که بعدها تفاسیر مختلف از خواهش میکنم، اختیار دارید، تا برو گمشو و مرده شور ریختت را ببرند، توسط نفرات گروه، از آن ارائه میشود. آن نفر دیگر همان تکان مختصر لبها را هم دریغ کرده و همانطور ثابت و پایمرد به چشمان حقیر چشم میدوزد. این قضیه تا از رو رفتن کامل بنده و خروجم از اتاق ادامه مییابد.
در ادامه ماجرا بنده در بخشهای مختلف از جمله دفاتر گروههای دیگر، آبدارخانه، حیاط پشتی شرکت و دفتر رییس وقت تلف کرده و چند ساعت بعد که به گزارش نفرات خطر جانی کاملا از منطقه دور شده به اتاق عودت میکنم. و این است ماجرای اولین ضایع شدگی در کسوت مدیری جوان!