یکی از بدترین اتفاقات ممکن در صف خودپرداز این است که نوبتت شود و کارت هم طولانی باشد و فرد پشت سریت، عجله داشته باشد. امروز در صف خودپرداز نیز همین اتفاق افتاد. دو نفر در جلوی من ایستاده بودند که نفر دوم به غایت عجله داشت و نفر اول نیز به غایت کند و آهسته بود، بعد از چندین دقیقه معطلی بالاخره نوبت به نفر دوم رسیدو رفت تا کارش را انجام دهد. عجله نفر دوم بهانهای شد تا بعد از کارش سر صحبت را با او باز کنم.
گفتم: «خوبی آقا! ماشاءالله خیلی عجله داشتی، چی شده؟ مشکلی پیش اومده؟» گفت: «شما قیافت خیلی آشناست. از همون اول داشتم فکر میکردم که کجا دیدمت!»
گفتم: «نمیدونم من معمولا پاتوقم دم خودپردازاست، شاید یک بار دم خودپرداز دیدیم همدیگرو.»گفت: «دزدی؟»
گفتم: «نه کار مطبوعاتی انجام میدم!»گفت: «ای بابا! تازه شناختمت، شما عمو خودپردازی نیستی؟»
گفتم: «نمیدونم، اسمم عمو خودپردازی شده مگه؟»گفت: «من شما و عمو قناد رو خیلی دوست دارم.»
گفتم: «پس با روند کار آشنا هستی؟»گفت: «روند کار شما!؟ آره بابا آشنام، فقط نمیشه قبلش یک امضا به ما بدید؟»
گفتم: «ما در خدمتتون هستیم، حالا شما کارتون چیه؟»گفت: «ما کار مردم رو راه میندازیم!»
گفتم: «یعنی چی؟»گفت: «اونهایی که پول لازم دارند میان پیش ما، ما هم کارشونو راه میندازیم.»
گفتم: «مثلا الان من پول لازم داشته باشم چه جوری کارمو راه میندازید؟» گفت: «شما...»
یک نگاه و براندازی به سر تا پای ما کرد و گفت: «الان اوضاع بازار خیلی داغونه!»
گفتم: «خب، میخوام بدونم چه جوری کار منو راه میندازید؟!» گفت: «نگاه کن دیروز یک 26 ساله سالم و روپا معامله کردیم؛ 20 میلیون! شما گفتی چند سالته؟»
گفتم: «من 30 سالمه!» گفت: «واسه شما در میاد... 15 تومان نهایتش!»
گفتم: «خب برای اینکه این مبلغو بگیرم باید چکار کنم!» گفت: «باید مراحلش طی شه!»
گفتم: «مراحلش چی هست؟» گفت: «باید آزمایش خون بدی، دو قطعه عکس سه در چهار، کپی شناسنامه و کارت ملی و رضایت والدین!»
گفتم: «ضامن میخوایید؟» گفت: «ضامن! نه دیگه ضامنش خودتونید، ما شما رو قبول داریم!»
گفتم: «دست شما درد نکنه، بازپرداختش چه جوریه؟» گفت: «باز پرداخت نداره دیگه! حالا شما برای کجا میخوای اقدام کنی؟»
گفتم: «چه جالب، سفر هم داره؟» گفت: «سفر که نه! ولی خب این هم یک جور سفره؟»
گفتم: «کجاها میتونم اقدام کنم؟» گفت: «کلیه، روده، مری، کبد، انگشت پا، ناخن، پلک و...»
گفتم: «یعنی چی؟!» گفت: «قیمتها فرق داره، برای شما با این قیافه و اوضاع درب و داغونی کهداری نهایت بشه رو رودت حساب کرد!»
گفتم: «رو رودم! چه جوری؟ یعنی چی؟» گفت: «ما متری میخریم، هر متری 3 میلیون تومان!»
گفتم: «شما روده میخری؟» گفت: «ما همه چی میخریم.»
گفتم: «متری 3 میلیون! کسی 20 تومان بخواد چکار باید کنه؟» گفت: «4 متر روده و دو تا انگشت کوچیکه پا و یک پلک میگیریم، روش یک انگشت اشاره، اشانتیون برمی داریم، جمعا میشه 20 میلیون! جون داداش هیشکی اینجوری کار نمیکنه! دیروز یک کله فروختم 30 تومان با همه متعلقاتش، اوضاع خیلی داغونه! دیروز یکی اومده بود یک کلیه سالم 25 ساله داشت، معاوضه با پراید بیرنگ! پارسال همین موقع یک کلیه سالم رو با یک ویلا تو شمال معاوضه میکردند.»
گفتم: «شما خجالت نمیکشی داری این کارو میکنی؟» گفت: «برای من شرایط رو مهیا نکردند رشد کنم، میدونی من برای اینجا ساخته نشدم...»
وسط حرفهایش گوشش را گرفتم و با دو پس گردنی روانه خانهاش کردم. همین مانده بود این بگوید که برای اینجا ساخته نشده است.