مدت مدیدی است که صنعتگران از رکود بازار شکوه میکنند و مصرفکنندگان از کیفیت و تعهد پایین تولید کنندگان. زنجیره جالبی است که هر حلقه تشدیدکننده احساس غبن و نارضایتی حلقه مقابل است.مصرفکنندگان چاره را در نخریدن اجناس و کالای داخلی یافتهاند و تولیدکنندگان در ممانعت از ورود اجناس خارجی و سالهاست که این کنش و واکنش هیچ مزیتی را برای طرفین به دنبال نداشته است. حلقه مفقوده چیست؟ راهکار کدام است؟ «درک نیاز مشتریان» عبارتی است در بیان، ساده و در عمل، دشوار. برخی از تولیدکنندگان با باز مهندسی اجناس خارجی، سعی در استخراج مزیت برتر محصولات غیرداخلی داشتهاند و هر چه بیشتر جستهاند، کمتر یافتهاند.
مسلما پاسخ این سوال در پیرامون دو حلقه مصرف و تولید نهفته است. قطعا الگوی مصرف کالاهای خارجی را تولیدکنندگان و مصرفکنندگان خارجی شکل دادهاند و مصرفکنندگان داخلی ناچار به پیروی از الگوهای مصرفی موجود در دنیا شدهاند. صنعتگر برای تولید الگوی مصرف داخلی چه کرده است؟ در حوزه نوآوری چه گام ارزشمندی برداشته و در حوزه توانمندسازی کارکنان به چه ابزاری متوسل شده است؟
این یک باور غلط است که بهعنوان یک صنعتگر بخواهیم با نتایج تحقیقات عظیم و سرمایهگذاریهای هنگفت صنعتگران خارجی، برای خود توشه فراهم کرده و از مزایای تحقیقات بازار آنها، سهم بازار داخلی خود را افزایش دهیم. بهرغم وجود راهکارهای متعدد و امتیازات مختلفی که در قالب یارانه و تخفیفات دولتی برای واحدهای صنفی و صنعتی تعیین شده است، بسیاری از این سازمانها به سبک و سیاق پیشین فعالیتهای سنتی تامین ، تولید، توزیع و بازاریابی را در پیش گرفته و از فضای متفاوت امروزی انتظار نتایج موفق و مشابه گذشته را دارند.
این مسئله در حوزه دانش و تکنولوژی پررنگتر تجلی مییابد. تکنولوژیهای نوین و بهرهبرداری از آخرین فناوریهای دنیا، به دلیل شناسایی و رفع اشتباهات شناخته شده در فرآیند تولید یا ارائه خدمات، بسترسازی لازم جهت کاهش ضایعات را فراهم میکند و این مسئله به حذف دوبارهکاریها میانجامد که متعاقبا موجب کاهش زمان تحویل و هزینههای ناشی از اشتباهات و دوبارهکاریها میشود. این امر بیانگر مفهوم بهرهوری است که در ادبیات مدیریت بهعنوان یکی از عوامل کلیدی موفقیت سازمانها شناخته میشود.
تهیه فناوریهای روز از دو مسیر، بهصورت خرید بسته فناوری یا بهصورت مهندسی مجدد و ساخت دوباره آن میسر میشود. روش اول نیازمند تامین منابع مالی لازم برای تدارک بسته فناوری است که در بسیاری از صنایع و سازمانها از بزرگترین چالشهای پیش روی مدیران محسوب میشود. روش دوم نیز مستلزم صرف دانش و مهارتهای تخصصی است تا فناوریهای جدید و ناملموس را شناسایی و باز تولید کرده و در نهایت در تولید کالا و ارائه خدمات به کار گرفته و نتایج حاصل از فناوری بازساخته را با خروجی فناوریهای قدیمی مقایسه کنند.
در انتها براساس شکاف مثبت احتمالی میان این دو فناوری، به طور مستمر و قطعی به استفاده از فناوری جدید بپردازند. دانش خود به تنهایی منبع ارزشمندی است که همراه با نیروی کار ماهر و متخصص وارد کسبوکار سازمان شده و به موازات رشد و پرورش فرد تعالی و تکامل مییابد. بدیهی است که رشد دانش با بیتوجهی به مسئله آموزش، رو به زوال گذاشته و به مرور زمان از فضای علمی روز فاصله میگیرد.
با توجه به اهمیت نقش آموزش در پرورش دانش درون سازمانی و مدیریت بهینه امور با بهرهبرداری از بهترین داشتههای انسانی، ضروری است تا دورهها و مباحث مورد نیاز سازمان، نیازسنجی شده و براساس نتایج آن به برگزاری دورههای آموزشی لازم اقدام شود و در انتها نیز عملکرد شرکتکنندگان دورهها مورد ارزیابی قرار گرفته و اثربخشی آموزش سنجیده شود. این در حالی است که صنعتگران به این مهم توجهی نداشته و آموزش را هزینه تحمیلی بر سازمان دانسته و تا حد امکان از اجرای آن اجتناب میکنند.
علت اصلی این مسئله، غفلت از اهمیت نیازسنجی آموزشی است. در همین راستا انتخاب آموزشهای باکیفیت با درنظر داشتن عوامل مختلف نظیر توانمندی مدرس، تناسب طول، هزینه آموزش و نتایج مورد انتظار از دوره نیز نقش مهمی را ایفا میکند. مشکل اصلی پرورش دانش در سازمان، در این بخشها نهفته است.
بهعنوان مثال در خصوص برگزاری دو دوره تخصصی یک روزه مورد نیاز سازمان با تعدادی از شرکتهای بزرگ مستقر در اطراف تهران مذاکرهای انجام شد که با توجه به شرایط کنونی صنعتگران، هزینههای آموزش نسبت به سایر آموزشها بسیار پایینتر پیشنهاد داده شد. در این راستا تنها تعداد پنج شرکت تمایل نشان دادند و یکی از آنها قیمت دوره را در صورتی میپذیرفت که برای هر نفر تنها مبلغ 10 هزار تومان بپردازد.
این هزینهای است که صنعتگر ما برای بازآموزی کارکنان خویش حاضر به پرداخت است. در واقع در نظر گرفتن هزینه بهعنوان عامل اصلی انتخاب دوره برای سازمانها مسئلهای است که آنها را به سمت رکود و در نهایت عدم موفقیت سوق میدهد و این مسئله ناشی از تصمیمات سطحی، در نظر گرفتن اهداف کوتاهمدت، ارجحیت هزینههای بازاریابی به هزینههای تقویت نیروی انسانی، بیتوجهی به نیازسنجی آموزشی، فقدان اهداف آموزشی و عدم برگزاری ارزیابی عملکرد پس از آموزش است.
کارشناس ارشد مدیریت و تحلیلگر کسبوکار