طبق معمول روال اینجایی، به یک شکل مرموز که کسی سردرنمیآورد یک نوع قرارداد غریب با یک سازمان دولتی منعقد گردیده که طی آن مقرر شده بنده به عنوان نماینده شرکت خودمان به مدت یک ماه به محل سازمان دولتی مذکور رفته و در آنجا رحل اقامت افکنده و کارهای فنی مربوط به پروژه ایشان را در محل رتق و فتق کنم! یک جور درونسپاری پروژه که بنا به گفته کارشناسان سازمان دولتی مذکور به علت تجربیات قبلی مدیریت سازمان و سوءاستفادههای شگفتانگیز اتفاق افتاده قبلی، ایجاد شده و قرار است عجالتا کار بر همین روال باشد.
باری، اینجانب یک روز صبح زود شال و کلاه کرده و با هیمنه تمام در جایگاه جدید یک ماهه خود نزول اجلال میفرمایم. هماهنگیها از قبل انجام شده و قرار است بنده به محض فرود آمدن در محل جدید، شروع به فعالیت کرده و چرخهای صنعت مملکت را بچرخانم. در عین حال پیشبینی شده که بنده باقی وظایف سازمانی خود را از طریق یک خط تلفن مستقیم که در اختیارم قرار میگیرد با دفتر خودمان هماهنگ کرده و الباقی کارهای صنعت مملکت را هم زمین نگذارم. در حالی که انتظار دارم میزی و صندلیای و کامپیوتری و گوشی تلفنی مهیا باشد وارد سازمان مذکور میشوم. از جلوی نگهبانی تا محل استقرار نزدیک یک ربع ساعت صرف احراز هویت در محل نگهبانی، اخذ نشانی دقیق محل استقرار، زورچپان کردن این جسم نحیف در یکی از آسانسورهای عبوری مملو از کارشناسان خدوم و مدیران دلسوز، شده و نهایتا به محل استقرار میرسم.
یک صندلی چرخدار فرورفته در خویش که حداکثر ارتفاع نشستنگاه آن تا سطح دریا به 20 سانتیمتر هم نمیرسد و نیز یک میز که حداقل دو سانتیمتر ذرات جامد در ابعاد نانو روی آن تجمع کردهاند به همراه یک دستگاه کامپیوتر از نسل اول تولیدات کامپیوتری جهان با چشمان غم زده و مظلومشان همینطور بر و بر به من چشم دوختهاند. بعد از شوک اولیه ناشی از برخورد با امکانات عصر پارینه سنگی، در قالب یک پرسنل نمونه جان بر کف فرو رفته و در حالی که خودم را دلداری میدهم کامپیوتر را روشن میکنم. حدود 40 دقیقه انواع و اقسام درددل به زبانهای میخی، زبان ماشین، اسمبلی و چند زبان زنده و مرده دیگر پخش کرده نهایتا منظره دلگشای چمنزار سرسبز را نشانم میدهد.
تلاش میکنم اولین نقشه را روی صفحه بازگشایی کنم که گیر میکند و به فکر فرو میرود. بعد از حدود یک ساعت معطلی سراغ اولین همکار میروم و شماره امور کامپیوتر و انفورماتیک را درخواست میکنم. تماس با بخش مربوطه انجام میشود. پاسخ بخش کامپیوتر بسیار جالب است، باید از طریق اتوماسیون کامپیوتری درخواست بدهم که کامپیوترم را تعمیر و اصلاح کنند! این وضعیت هم که کامپیوتری آنقدر خراب باشد که نتوان توسط آن درخواست فرستاد پیشبینی نشده است.
مجبورم صبر کنم تا مدیر بخش مربوطه (که اول صبح برای جلسه به وزارتخانه مربوط تشریف بردهاند) تشریففرما شوند. در این فاصله تصمیم میگیرم به رییس زنگ بزنم و یک ننهمنغریبم مرغوب برایش دربیاورم. در کمال تعجب میفهمم که تلفن مربوطه (که قطعا مربوط به حوالی جنگ بینالملل دوم باید باشد!) فقط جهت تماسهای داخلی است و جهت تماسهای خارج از سازمان باید به میز منشی مربوطه مراجعه کنم. آنجا هم که نمیشود ننهمنغریبم درآورد، تلفن همراه هم که هنوز اختراع نشده، یا شده و من بیخبرم. در نتیجه در یک لحظه غمانگیز میفهمم که تمام راههای ارتباطی من با بیرون سازمان قطع شده و چارهای نیست جز نشستن و انتظار کشیدن. آدم قدر نعمتهایی مثل میز و صندلی و تلفن و کامپیوتر و پرینتر را باید بداند به ویژه آدم درگیر مدیریت. اوضاع همیشه میتواند بدتر شود!