شاید بشه توی یک سال اخیر این یکی دو ماه رو اوج نوسانات بازار و اتفاقات عجیب و غریب دونست، در حدی که مخاطبای ما یکی پشت اون یکی میان و همه نگران سرمایه و کسبوکارشون هستن و مدام سوالای عجیب غریب میپرسن، دریغ از اینکه من درسته که دکترم ولی نه پیشگویی بلدم و نه اونقدی حرفهای شدم که بتونم حرکتهای بعدی این بازار قمر در عقرب رو پیشبینی کنم!
هر روز یه خبر از کلاهبرداری و یه خبر از اختلاس، یه ستونم که از اوضاع نابسامان مسکن و بورس و طلا روی شاخ خبرهاست، حالا شما اینارو در نظر داشته باش، تازگیام که جریان رفراندوم و مذاکره بعدی هفت منهای یک به جریانات اضافه شده! همین دیروز یه بنده خدایی اومده بود دفتر روزنامه و با کلی علامت سوال بالای سرش میپرسید: حالا اگر به ما بگن شما موافقی یا مخالف ما چی بگیم؟ رأی بدیم یا ندیم؟
پرسیدم خوب شما موافقی یا مخالف؟
فرمودند: خوب مگه فرقیام میکنه؟
گفتم: پس برای چی اومدی سوال میکنی؟
در نهایت بلند شد و با عصبانیت گفت: آقا من نگران زندگی خودمم، نگران کسبوکارمم، به من چه که کدوم کشور چکار میکنه؟!
اینجا بود که برای آروم کردنش دستمو گذاشتم روی شونهاش و بهش گفتم: نظر شما مردم عامه برای ما محترم و مهمه، که اگر نبود اصلا رفراندومی برپا نمیشد، حالا شما کسبوکارت چیه که اینقد جریان رفراندوم تورو مضطرب کرده؟ جواب داد: من واردکننده سانتریفیوژم، برای غنیسازی هرچه بهتر اورانیوم سانتریفیوژهایی که نیروی گریز از مركز بیشتری داشته باشن رو از چین میارم و توی بازار توزیع میکنم!
من که دیگه داشتم شاخ درمیآوردم، پرسیدم: توی این وضعیت شما رأی ندی کی رأی بده آقای مهندس، تو که دستت توی کاره! حرفمو قطع کرد و گفت: آخه کار من در حد اسباببازی واسه بچههاییه که به تولید اورانیوم علاقه دارن و در آینده قراره این کاره بشن!
بلند شدم و تا دم در همراهیش کردم و در طول رفتنش فقط داشتم به این فکر میکردم که این جریانات فشارهای روحی زیادی به هممون وارد کرده...