- ببخشید رییس جان... خیلی ببخشید!! نمیشه حالا من این کارو...
- نه بچهجون، پاشو پاشو برو دنبال کارو کاسبیت، بهت میگم ورمیداری خودت زنگ میزنی، سفت و سختم وایمیستی میگی نمیشه که نمیشه، تو قرارداد نیست، اینا دفعه قبلم یه کار اضافی از ما خواستن بعدا موقع صورت وضعیت کردن و پول گرفتن زدن زیر حرفشون.
- من آخه رییس جان دو، سه ساله با اینا کار کردم، رفیق شدیم، یه کم سختمه، الان عصبانی میشن این روابطی که تو این مدت با بدبختی جور کردم...
- روابط وقتی تو کار به درد میخوره که دوطرفه باشه، یه کار از اونا راه بیفته، یه گره از من واشه، این که نشد کار جوونک، به هوای اینکه مثلا با کارفرما رفیقیم بخوایم هی امتیاز بدیم، شاعر میگه چه خوش بیمهربونی از دو سر بی که...
- نمیشه حالا من آدم خوبه بشم شما آدم بده باشین؟ به کارمون میان یه روزیا!
- دیگه کم کم داری حوصله منو سر میبری بچه، بلند شو برو سر کارت این قضیهرو هم همونجوری که بهت گفتم جمع و جورش کن، نه خودم زنگ میزنم نه میذارم کسی جات زنگ بزنه، فقط خودت باید زنگ بزنی، پاشو ببینم (بلند میشوم) خودت باهاشون صحبت میکنیا!
- چشم! (به سمت بیرون میروم)
- بعدا ازشون میپرسم کی باهاشون صحبت کردهها! زرنگ بازی درنیاری جوونک، فهمیدی؟
- چشم! (در حال فرار)
- اگه بفهمم خودت زنگ نزدی بلایی به سرت میآرم که مرغای هوا... (صدای رییس محو میشود)
دوان دوان از دفتر رییس بیرون میآیم. اشتباه مذاکره کردم. سر لجش انداختم. حالا باید خودم این گفتوگوی ناخوشایند را انجام دهم. این کارفرما که رییس مجبورم کرد یک پاسخ نه قاطع توی کاسهاش بگذارم مرد میانسال بسیار مهربان و نازنینی است که چندین ماموریت و سفر با او رفته و کارهای زیادی با او انجام دادهام. روابطمان دوستانه و عاطفی است. دلم نمیآید حالا که یک خواهش از من کرده پاسخ نه به او بدهم. ولی ظاهرا چارهای نیست. با هر بدبختی که هست با او تماس گرفته و با استفاده از اصطلاحاتی مثل سیاست شرکت ما، مذاکرات انجام شده، مقتضیات پروژه، برهه حساس کنونی و عباراتی پرطنطنه و بیمحتوا نظیر همینها سروته قضیه را هم میآورم.
آن آقای کارفرما هم به وضوح از دستم ناراحت شده و به شکلی زیر پوستی حمله گستردهای را به سمت وجدان جوان و هنوز بیدار بنده میآغازد. این اولین بار است که به دستور رییس نقش دیوار مذاکرات را بازی میکنم. نقشی که در هر شرکت و سازمان باید وجود داشته باشد. برای هر مذاکرهای یک نفر آدم تلخ و ناراحت لازم است که بدون توجه به عواطف و احساسات انسانی و به قیمت منفور شدن خود، راه را برطرف مقابل ببندد. این بار نوبت من بود!